۱۳۹۴/۰۱/۱۳

دارم از تو می نویسم 2

سلام خوبی


13 فروردین 1394

همین حس بد چه خوبه

اول سال 1394 است دوست دارم بی اختیار سیر نگاهت کنم

سال 1393 سال پر اضطرابی بود سالی بود که برای من به سرعت گذاشت وقتی دیگران می گفتند خدا کنه زودتر تمام بشه می گفتم نه من اصلا دوست ندارم حالا حالا ها تمام شه عقبم باید به تمام برنامه هایی که تصمیم دارم تو سال 1393 برسم برسم دویدم عجله کردم تلاش کردم اما چرا احساس می کردم کمه نمی دانم موفق بودم یا نه اما نمی خواهم سال 1394 را با فکر به کار اداره ایی شروع کنم کلا کارهای اداره یی خواستم تعطیل کنم اما باز می یاد تو ی ذهنم
انقدر پیش بینی نشده  هستید و انقدر از شما می ترسم که امروز علارغم میل قلبی ام به شما گفتم هیولا
اما من چرا این هیولا را می فهمم مکث ها سکوت ترس ها سرتکون دادن ها
 چرا این هیولا را می فهمم؟
منتظرم مذاکرات چی میشه امیدوارم ته اش خوب بشه یا می تواند مثل گل مسی بشه که زد به تیم ملی فوتبال ایران
دایره ی امنیتی ام را دور خودم امسال محکم تر می کنم نه این که امنیتم به خطره اصلا و ابدا این طور نیست
یک زمانی سال های دور که گاه گاهی از تاریکی می ترسیدم بارها بارها با خودم گفتم تاریکی قشنگه ترس نداره هیچ چی تو تاریکی نیست الان هم در مقابل شما این را می گویم شما ترس ندارید  فقط گاهی زبان تیزی دارید
خودم را از زبان شما محافظت می کنم و بهترین دفاع حمله است به شما صدمه ای نخواهم رساند فقط از خودم دفاع خواهم کرد

من راحت حرف هایم را خواهم زد و مسئولیت حرف ها و کارهای خودم را به عهده خواهم گرفتم و شما مسئول تفکرهای خودتان قول می دهم به خودم دقیق صحبت کنم اما این که شما چگونه برداشت می کنید با خودتان مسئولش شما هستید

منم مسئول برداشت های خودم از رفتارها و حرفهای شما هستم شما مسئولیتش را به عهده نگیرید
فقط مطمئن باشید درمورد شما فکرهای خوبی دارم و خواهم کرد هیولاها هم می توانند مهربان باشند گاهی
اما مطمئن باشید من سینما نیامدم و شما فیلم سینمایی اکران شده و با داشتن جایزه ی اسکار نیستید که بشینم شما را تماشا کنم
من منم و به فکر خودم هستم
آخر سال 1393 نزدیک بود این فرشته ی نگهبانم را خفه کنم آفریده ی خدا نفسش بند آمده بود از خدا به خدا خدا پیش خدا شکایت کردم 
خدا من را کم کم می بردی بالای قله نرسیدم بالا من بد پرتم کردی پایین به این فرشته ی نگهبان میگم آخه مگه تو کجا بودی چرا هیچی بهم نمی گی تو خودت وعده های خوشگل بهم  دادی مگه خدا تو را نفرستاده بهم کمک کنی چرا این جوری شد 
من فقط خواستم به خودم کمک کنم اما این کمک شامل دیگران شد و هیچی دست خودم را نگرفت 
فرشته را بوسش می کنم و میگم بمون پیشم هیولاها ترسناک نیستند مهربان هم هستند هیولای مهربان
تو دلخور نشو می دانم فرشته ی نگهبان من هستی اما هوای یکی دیگه را بیشتر از من داری می دانم فرشته ی من  خدا خیلی بیشتر از من دوستش داره   خدا خیلی دوست داره

من به تو حسودیم میشه 







هیچ نظری موجود نیست: