۱۴۰۲/۱۰/۲۹

فقط همین یک بار

فقط همین یک بار برگرد حتی به شوخی یا به عنوان یک فکر فقط همین یک بار برگرد و به صورتم نگاه کن همان طور که  همیشه انجام می دادی لطفا فقط یک بار دیگر باز یک بار دیگر امدم تا به تو بگویم تنها کسی هستی که دوست دارم قبل از آنکه فردا بیاید قبل ار آنکه اماده شوی تا در تاکسی را ببندی  تو کسی هستی که دوستش دارم من عاشق چشمانمم وقتی به آنها نگاه می کنی من عاشق اسمم وقتی نامم را به زبان می آوری 
 عشق من صدایت می زنم تنها راهی دارم که نشانت بدهم تنها کسی هستی که قلب من را داری

عشق من صدایت می زنم تنها راهی دارم که نشانت بدهم تنها کسی هستی که قلب من را داری.

۱۴۰۲/۱۰/۱۱

۱۴۰۲/۰۹/۲۶

چشم هایش می داند

چشم هایش بی اختیار خمیازه می کشند 
می داند اهل جنوبم 
عاشق قدم زدن زیر اسمان زمستان 
و  مسیرهای برفی ام
هر جا که می رسم قاصدک می چینم 
روزی عجیب ترین شعرم را خواهم سرود 
و در کنارش کمیاب ترین رزهای جهان 
را خواهم گذاشت
می داند این را  چشم هایش فهمیدم 
می گویم لبخند بزن بپر  تکان  بخور 
وزن شعرهایم  را از شانه هایت بتکان 
افتاب در کنار گوشش  سوت می زند 
چشم هایش بی اختیار خمیازه می کشند 
و مثل بر گ های رنگی به خواب می روند 
خوش به حال اش 

Fereshteh 
انتهای اذر 1402 26 اذر 

۱۴۰۱/۰۵/۱۱

هر سپیده مرا صدا بزن

یک کاسه سوپ برای فرشته 
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
واکسن کویید ۱۹ را کامل بزنید و از ماسک استفاده کنید 
سه روز هست سوپ را پیچوندم مادر عزیز قبل از رفتن در یخچال باز کرد و گفت ببین این ها رو و دونه دونه مواد لازم را برای پخت سوپ نشون داد 
گفتم باشه باشه باشه باشه 
و خواهر عزیز کمپوت آناناس و آب میوه و ...آورده 
بخور قوت بگیری 
سه روز هست که سوپ بی سوپ من خندون سیب زمینی سرخ می کنم ماهی سرخ می کنم ...
امروز دارو هام را دوباره چک می کنم چقدر دیگه مانده تمام بشه دو تا ورق قرص ادامه داروهای خیلی قبلی داروخانه به من نداده یا دکتر ۵رامپش کرده بنویسه یک ورق قرص که دکتر گفته بود قبل از خواب مصرف کن ناپدید شده هر چی گشتم پیداش نکردم 
و توی نسخه یک دارو نوشته که اصلا روز و ساعت استفاده ازش با نسخه یکی نیست آیا داروخانه اشتباه کرده آیا دکتر اشتباه کرده آیا من اشتباه کردم ؟
آیا؟ اصلا کدام دارو هست.
با یه خانم دکتر مهربون فامیل تماس می گیرم 
سلام مریم 
فرشته ام 
سلام خوبی
سوال دارم 
یه دارویی هست 
چه جوری باید مصرف می شد و کی
دکتر یک چیز دیگه نوشته من یه جور دیگه مصرف کردم 
چه جوری هست عوارض چه جوری هست ؟ الان درمان جواب داده یا نه ؟
خانم دکتر می خنده طبق دستور دکتر انجام بده دکتر درست نوشته داروخانه اشتباه کرده منم اشتباه کردم نسخه واضح نوشتم من اصلا نگاه نکردم این دارو تمام شد عوارض 
و خانم دکتر خوش خنده بلند تر می خنده عوارض این هست که همه چی رو صورتی می بینی شده شده شده دیگه چیزی که شده شده
 می خندم  
ببین داری می خندی یعنی داری خوب میشی 
اثرات کوویید ۱۹ هست یکی از عوارض بد اش فراموشی هست 
خانم دکتر می خنده خوش خنده و بلند میگه صدات خوبه حالا حالا ها هم که مشنگی شده دیگه چیزی که شده شده 
دکتر بهم گفت دارو هات را به دقت بخور طبق دستور 
این یه کار ساده هست چرا هیچی جور در نمی یاد
این ترانه امروز هی داره دور دور می زنه 
یه روزگار یه وقتی
نه غصه بود نه سختی
میشد نشست تو آفتاب
در سایه درختی

میشد نوازشی کرد
ز عشق ستایشی کرد...
تلویزیون یک خانم خواننده عرب را نشان می دهد 
که با ترانه هایی خوانده برای سرزمین اش و عاشقانه های آرام داستان زندگی اش هست کجا متولد شده کجا زندگی می کنه و برای چه خاک و آبی ترانه می خواند خانمی را نشان می دهد که ایستاده روبه روی چند سرباز قد بلند تصاویر از یک سرزمین دور هست 
خانمی که ترانه می خواند صدای سرزمین هست 
صدای زیبایی داره 
تصاویر تلویزیون طلوع یک سپیده را نشان می دهد 
و خانمه خواننده که ایستاده و به طبیعت سرزمین نگاه می کند من عربی نمی دانم کلمه بریده شاید 
اما آفرین به تصویر بردار آفرین به کارگردان تصاویر حرف می زنند 
من به طلوع سپیده و طلوع های سپیده های دیگه فکر می کنم دو روز دوباره سرفه هام برگشته اما کم 
سپیده های بعدی را خواهم دید آیا من سپیده خواهم شد در سپیده هایی که طلوع می کنند آیا تو مرا خواهی دید 



۱۴۰۱/۰۵/۰۲

یک کاسه سوپ برای فرشته

یک کاسه سوپ برای فرشته 
قبل از اعلام رسمی شیوع بیماری کرونا توی کشور 
و قبل از اعلام رسمی تعطیلی و قرنطینه 
محافظ از خودم و چند نفر دیگر را در مقابل کرونا شروع کردم 
ضد عفونی کنید دستاتون را ضد عفونی کنید بشور دستاتون را با صابون تمیز بشور زیاد بشور تند تند بشور 
این جمله ایی بود که من هر روز تکرار می کردم
اعلام رسمی شیوع کرونا کار مان تعطیل شد 
بهمن ۱۳۹۸ من بودم و ویروس کرونا و مهمان خوبم 
مراقب از خودمو مهمانم تا هیچ کدام مریض نشویم 
نه ماسک گیر می آمد و نه محلول ضد عفونی 
توی خانه دست ها را با فاصله ی کم از هم می شستیم و خرید ها از سوپر مارکت با پیک سفارش می دادیم و مقدار کمی الکل که قبل اعلام رسمی کرونا در کشور از داروخانه خریده بودم مواقع ضروری که بیرون می رفتیم دست هایمان را ضد عفونی می کردیم
خدا را شکر مهمانم توانست با مراقب های شدید به آغوش خانواده اش برگردد
دید و بازدید تعطیل شد رفتن و دیدن خانواده تعطیل شد و بیرون رفتن های ضروری قطع شد مراقب شدید از خودم دو تا سه تا ماسک استفاده می کردم 
ضد عفونی دست ها و از اطرافیانم می خواستم دست هایشان را ضد عفونی کنند ضد عفونی را از کیف در می آوردم و می گفتم کف دست را بگیر 
بعضی ها از دستم کلافه شده بودم 
بعضی ها اعتراض می کردند صابون تمام شد 
تمام آن اطرافیان از خودشان به شدت مراقب می کردند و معتقد بودم شدت وسواس کن بالاست
توی این مدت نه سرما خوردم و نه سر درد گرفتم 
فقط خدمت تان عرض کنم یک بار برای جا به جا کردن یک گلدان سنگین کمرم گرفت بد جور کمر درد گرفتم ده روز فقط توی خانه دراز کش بودم سر هم روزی دو ساعت را آرام آرام راه می رفتم و نمی توانستم زیاد سر و پا بیاستم چون قرنطینه بود و هنوز هیچ دوز واکسنی کسب نزده بود اصلا واکسن نبود که کسی زده باشد از کسی کمک نگرفتم غذا را کلا از بیرون سفارش می دادم یک روز از این رستوران روز بعد از آن یکی رستوران
آن یکی روز هم آن از یکی رستوران شب ها شام ...

برای شام هم از این همبرگر فروشی و پیتزا از آن پیتزا فروشی که اسم اش پیتزا فروشی هیولا بود
منم به نام پیتزا هیولا توی گوشی ام ذخیره اش کرده بودم و بعد توی یک زمانی در آینده وقتی به شدت عصبانی بودم و جلو خودم را گرفته بودم خونسرد خودم را نشان بدهم گفتم  توی گوشی ام به اسم هیولا ذخیره کردم بماند این قسمت برای یک داستان دیگه است که در آینده می نویسم
تا آخر فروردین ۱۴۰۱ من کرونا نگرفتم دیگه توی این فروردین امیکرون رو دور بود تمام این مدت به هر کسی می گفتم تا حالا کرونا نگرفتم تعجب می کرد







۱۴۰۱/۰۴/۲۵

دارم از تو می خوانم

صدای خانمه خیلی خوب است با دست آب ها را کنار می زند و می خواند 
من همان اشک سرد آسمانم
نقش دردی به دیوار زمانم
بی سرانجام و بی نام و نشانم
چون غباری بجا از کاروانم
چون غباری بجا از کاروانم
خانمه که صدای قشنگی دارد ترانه های هایده و حمیرا را می خواند 
با دست آب ها را کنار می زند 
مادر دو تا فرزند است بچه ها را سپرده دست همسرش و آمده یک روز تعطیل و آرام را برای خودش داشته باشد 
قبل از شروع به آواز خواندن بازو را به خانم کنار اش نشان می دهد و میگه ببین تا این قسمت که زیر تیشرت است سفید مانده بقیه دست اش قهوه ایی شده تیشرت آستین کوتاه قرمز رنگ پوشیده و موهای 
رگه رگه رنگی طلایی و مشکی دارد 
خانم کنار اش می گوید برای همین آستین بلند پوشیدم کلی ضد آفتاب زدم اما باز صورتم سوخته و با دست نک دماغ اش را نشان می دهد
یک پسر ۲۰ ساله با فاصله از خانم ها ایستاده و با تحسین به صدای خانمه گوش می دهد حدودا هم سن پسر خانمه هست خانمه کمی توی خواندن مکث می کند انگار توی ذهن اش دنبال ترانه ی بعدی می گردد پسره می گوید صداتون خیلی قشنگه من ترانه های دهه شصت و قبل از آن را خیلی دوست دارم 
خانمه لبخند می زند و می خواند
گل سنگم گل سنگم
چی بگم از دل تنگم

پسر ۲۰ ساله نیم ساعت تمام است که به آواز خواندن خانمه گوش می دهد خانمه با تیشرت آستین بلند سبز رنگ نیم ساعت  با انگشت هایش لایه های آب را به هم می زند گاهی هم لایه های آب را قاطی می کند 
به ادغام صدای خانمه و آبشار گوش می کند 
ذهن با هر ترانه می ره به یک خاطره از گذشته های دور و نزدیک 
قبلا اینجا می آمد ته دل اش پر از امید و شادی باشد 
و با خودش گفته بود همه ی این اتفاق های اینجا را برای جان دلم تعریف می کنم خیلی مراقب خودش بود روی سنگ ها که راه می رود سر نخورد تا آنجایی که می تواند از کسی کمک نگیرد خوش باشد 
می خواست تمام توان و سلامتی و خوش خالی و توانستن را توی این سفرها به نمایش بگذارد 
اما بعد از آن اتفاق های غم انگیز بعد از آن حرف های تلخ 
اینجا می آمد که فقط بگوید  هست قبلاً آب خیلی سرد بود آفتاب خیلی گرم بود و باد شوخی می کرد چند دقیقه سرد می شد دقیقه های بعد گرم می شد 
از نظر او اینجا جای عجیبی بود همیشه سردش بود و مثل بید می لرزید  زیر آفتاب داغ کنار آتش می نشست اما امروز  هوا عالی بود آب ولرم آسمان ابری 
خانمی که به زیبایی آواز می خواند و هیچ کس این دور و بر نبود

۱۳۹۷/۰۶/۱۳

بعد از مدت ها

سلام خوبی 

خدا را شکر درهای برکت و شادی اش را به روی تک تک انسان ها باز می کند و از آن ها مراقبت می کند از خدا می خواهم مراقبت باشد مدت ها هست  که ندیده ام  شما را البته می خوانم مطالب تان را
دری را که زیاد بزنی بلاخره باز می شه 
خدا را شکر می بینمتان صداتون را می شنوم
دوست تون دارم   ❤❤❤❤❤
1397/6/13

۱۳۹۴/۰۵/۲۱

?Are you with me

سلام خوبی

سلام خدا

تو این چند ماه اخیر همه چیز خوب بود خدا را شکر

نمی توانم چی بنویسم چطور خوب بنویسم چطور بنویسم که بتوانم احساساتم را و آنچه که توی ذهن دارم بنویسم
از اول از اول شروع می کنم شما نمی دانید زده به سرم با شما حرف بزنم شما که خیلی خوب هستید خیلی ارزشمند هستید خدا خیلی دوست تان داره انقدر زیاد دوست تان دارن انقدر زیاد هاتون داره انقدر زیاد من حسودم میشه هر چی خدا میگه فرشته تو را هم خیلی زیاد دوست دارم دختره حسود نکن اما من باورم نمیشه
دوشنبه صبح بود با شناور می خواستم از این یکی شهرم وطن دومم بیام سرزمین مادری شهری که توش به دنیا آمدم تو شناسنامه جلوی محل تولدم نام این شهر نوشته شده  چرا تولد های ما انتخاب خودمان نیست اما جایی تو یک کتاب خیلی خوب خواندم و قبولش دارم به هیچ دلیلی فقط قبولش دارم قبول دارم این را که خودمان تصمیم گرفتیم قبل از این که به دنیا بیایم که کجا به دنیا بیایم انتخاب کردیم شهرمان کجا باشه و چه کاری باید روی زمین انجام بدیم بعد به دنیا آمدیم تو آب و هوای گرم تو آب و هوای سرد یک جای خوب یک جای پر از درد و رنج نباید به پدر و مادرهامون و به خدا شکایت کنیم چرا اینجا به دنیا آمدم .البته گاهی هم خودم گله کردم .خدایا می خواهم ازت بپرسم آیا برای کسی که تو خیلی دوستش داری جایی را که آدم ها به دنیا میان مهم هست یا نه ما هر کدام مان انتخاب کردیم که یک جایی به دنیا بیایم و یک کار مهمی را آنجا انجام بدیم گاهی برای تکمیل ماموریتم روی زمین به سرزمین های دیگه سفر می کنیم آنجا زندگی می کنیم و آنجا اون سرزمین هم میشه سرزمین اصلی وطن دوست داشتنی تو هم برای من یک سرزمین را انتخاب کردی من آنجا هستم تا هر وقت که تو بخوای خدای مهربانم آیا مهم  هست برای آن خوب آن ارزشمند که کجا به دنیا آمدم با خودش بگه اوه فرشته تو متولد این شهر هستی اوه نه من اصلا دوست ندارم .من متولد پایتخت هستم بالا بالا ها می شیم با بزرگن می شیم لباسم همیشه اتو کشیده است دوستانم خوشگل و خوش بر و رو  همه رمانتیک و شوخ و شنگ من پیاده روی نمی کنم معتاد اینترنت نیستم وبلاگ شر و ور تو را هم نمی خوانم اگر کسی بیاد این وبلاگ را بخواند میگه اوه فرشته یه دیوانه است .اوه فرشته دیوانه  حق با زینب است وقتی از دستم عصبانی شد گفت فرشته خدا بکشتت ای کاش اون موقع می گفتم آمین خدایا  .می خواهم بگم فرشته کوچولو من آخه نمی توانم اسمش را اینجا بنویسم صبح دوشنبه بود فرشته کوچولو من گفت ساعت 7 است بیدار شو راه بیفت حرف گوش ندادم بلند نشدم احساس کردم باهام قهر کرده خداوندا من را ببخش تو شناور بود اونی که ... خدایا اونجا بود که به فرشته ی نگهبانم گفتم تو الان این روبرویی من را داری با این خانمه مقایسه می کنی من خدا این شکلی آفریده و تو هی داری می گی خانمه از تو خوشگل تر است خانم از تو تپل تر است این قبلا گفته بود اون که خیلی خوبه خیلی ارزشمند است با زبان بی زبانی  به در گفت من شنیدم دیوار که نیستم بچه ی خوبی هستم خدا را شکر می کنم برای این که من را آفرید هی اگر بگی که تو تو همچین جایی و همچین خانواده ایی به دنیا آمدی یک سیلی محکم از من می خوری آمادگی این را هم دارم به علت کتک زدن شما خدا من را تنبه کند به فرشته نگهبانم آخه نمی توانم بنویسم وجود مهربانش را خودش هم می داند بهش می گم ببین هر چقدر تو مزایای اون خانم را بشماری منم خیلی خوبم خوب ترم خدا راشکر بهترین جای دنیا قرار دارم حسود نمی کنم من تو دستان خدا قرار دارم منم بهترین دوستان روی زمین را دارم از بهترین ها از خوب ترین ها خدا من را بهترین جای دنیا قرار داده به بهترین شکل دو زیباترین شکل من را آفریده .و امید وارم تو این وبلاگ را بخوانی  خدایا خیلی دوست دارم و تو می دانی چرا این دو روز درهم شدم
خدایا همین فعلا بلاخره اینجا تجزیه ی آرام است آرام آرام خدایا ببخشید یادم رفت از اول تعریف کنم  تو که از اول خودت همان اول را برنامه ریزی کردی قصه از کجا شروع شد خدایا تو می دانی دوباره بعدا هر چی را که می دانی برات تعریف می کنم هر چی را که یادم رفته تو به یادم بیار که همه اش پر از لطف و مهربانی ومحبت تو است پر از معجزه ی تو خدایا شکرت

۱۳۹۴/۰۳/۲۰

۱۳۹۴/۰۲/۱۸

تو رو دیدم خدا خندید

سلام خوبی

این ماه اردیبهشت 1394 واقعا ماه عجیبی است برای من یا بود عید و فروردین 1394 معمولی شروع شد دوست داشتم اما هی یک جور دیگه ایی شد هی روزها یه جور دیگه  ایی شد یه جورهای عجیب یه روزهایی عجیب تر از روز های قبل دیگران من را می بینند من معمولی می بینند روزهای من را معمولی می بینند اما نمی دانند تو دلم چه غوغایی به پا است
خیلی سخت بود برام نوشتن از این روهای هم خوب و دوست داشتنی هم عجیب و پر از سوال و بی جواب پر از بی خوابی
سخت است الان هم برام نوشتن از این روزها و این که چه روزهایی پیش رو دارم روزهایی که دوست دارم بیان و روزهایی که می ترسم بیان روزهایی که نمی دانم خدا را خوش حال می کنم یا عصبانی خدا خودت بخیر کن خدایا پناه بر تو
سخته برام نوشتن کلی از صبح برای نوشتن فس فس کردم تو فیسبوک چرخ زدم با موزیک و عکس ها سر زدم

این فرشته همین فرشته ی نگهبان من چکار می کنی به خانمه گفتم به همان خانمه که دنیا بدونش آنفلانزا بگیره گفتم من صدای خدا را شنیدم نگفتم صدای فرشته ی نگهبانم بود من کسی نیستم که خدا بخواد با من حرف بزنه
قراره چکار کنم که انتخاب شدم
من قرار بود به بچه های کار خواندن و نوشتن را یاد بدم اما فقط با یک تلفن ساده همه چی را ریختم به هم من که قولی را که به خودم دادم خوب نمی توانم انجام بدم یه برگه ی تعهد می نویسم و زیرش امضا می کنم علارغم میل قبلی نه دوست نداشتم هیچ وقت دلم نمی خواست و اون موقع هم اصلا نمی خواستم روی یک کاغذ بنویسم قول می دم درس بخوام و زیرش را امضا کنم من که درسم را می خوانم همین جورش نه قول شفاهی دادن و نه قول کتبی دادن داشتم درسم را می خواندم شاید اون جور که شما می خواستید نبود اما خودم تمام سعی ام را کردم  زیر اون کاغذه را امضا کردم همه ی دنیا خراب شدن روی سرم تا نتونم حتی ثانیه ایی تعهدم را به ثمر برسانم زره ی فولادی پوشیدم با تما دنیا جنگیدم و می جنگم عصبانی از در و دیوار و دنیا تلافی اش را سر لغو برنامه هایی که برای دیگران ریختم در میارم اما انگار تمامی نداره بذارید برای خودم زندگی کنم من قرار نیستم همه ی کارهای خودم را زمین بگذارم و برسم به کارهای دیگران من می خواهم خودم را خوش حال کنم
خانمه که دنیا بدون اون آنفولانزا بگیره وقتی بهش سلام می کنم جواب سلامم را سرد میده دستم را داراز می کنم دست بدو اما کاملا بی توجه به من و دست دارز منه یه بی توجهی عجیب خانمه کنار خانمه روی صندلی نشسته به سختی جلوی خنده ی تمسخر آمیزش را گرفته متوجه ی این موضوع شده با تعجب خانمه را نگاه می کنم شاید عجیب نباشه اما اون لحظه یه چیزی شبیه از خجالت قرمز شدن یک روز یک شنبه ی اردیبهشت 1394 است یه عصر ساعت 7 حدود دو هفته است که روزهای بر باد رفته ام را در تقویم خط خطی می کنم
وقتی برگشتم خانه پیش بقیه گفتم لیلاکتابی زمانی  شروع کرده بودیم تمام شد از خیلی وقت پیش  خیلی خوش حال بودم من می رقصیدم می پریدم اون یکی خانمه گفتم می بینم خیلی خوش حالی گفتم هفته ی دیگه امتحانش دارم
همان خانمه که دنیا بدونش آنفولانزا بگیره یک جورهای عجیبی عوض شده در عرض چند دقیقه  گفتگویی بین ما مطرح شد و فرداش من بودم پر از چراهای زیاد و متعدد چرا ؟ خدایا چرا من؟ تمام حرف های خانمه را قبول دارم خانمه پر از آرامشه

می دانم فردا فردای بسیار نزدیکی که خواهد آمد من باید کلمه کلمه ایی که اینجا نوشتم را برای شما بخوانم و معنی کنم پناه می برم به خدای خودم از آن روز که بتوانم به خوبی از پسش بر بیام شما را ناراحت نکنم که اگر عصبانی بشید و ناراحت بشید
فرشته ی نگهبانم دوباره از دستم میره خدا را شما خیلی دوست داره من حسودیم میشه
یک روز سه شنبه ی 1394

وقتی تو را دیدم خدا خندید 




۱۳۹۴/۰۱/۱۹

خوب من

سلام خوبی



خوب من، هنرعشق در پیوند تفاوت هاست ومعجزه اش نادیده گرفتن کمبودها...

اناری که از دست یار می‌رسد
پوست نکنده می‌خورم

- ترانه‌ی کُردی
از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر از معصیت چیزی ندیدی

خداوندا به حق هشت و چارت
ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی



۱۳۹۴/۰۱/۱۳

دارم از تو می نویسم 2

سلام خوبی


13 فروردین 1394

همین حس بد چه خوبه

اول سال 1394 است دوست دارم بی اختیار سیر نگاهت کنم

سال 1393 سال پر اضطرابی بود سالی بود که برای من به سرعت گذاشت وقتی دیگران می گفتند خدا کنه زودتر تمام بشه می گفتم نه من اصلا دوست ندارم حالا حالا ها تمام شه عقبم باید به تمام برنامه هایی که تصمیم دارم تو سال 1393 برسم برسم دویدم عجله کردم تلاش کردم اما چرا احساس می کردم کمه نمی دانم موفق بودم یا نه اما نمی خواهم سال 1394 را با فکر به کار اداره ایی شروع کنم کلا کارهای اداره یی خواستم تعطیل کنم اما باز می یاد تو ی ذهنم
انقدر پیش بینی نشده  هستید و انقدر از شما می ترسم که امروز علارغم میل قلبی ام به شما گفتم هیولا
اما من چرا این هیولا را می فهمم مکث ها سکوت ترس ها سرتکون دادن ها
 چرا این هیولا را می فهمم؟
منتظرم مذاکرات چی میشه امیدوارم ته اش خوب بشه یا می تواند مثل گل مسی بشه که زد به تیم ملی فوتبال ایران
دایره ی امنیتی ام را دور خودم امسال محکم تر می کنم نه این که امنیتم به خطره اصلا و ابدا این طور نیست
یک زمانی سال های دور که گاه گاهی از تاریکی می ترسیدم بارها بارها با خودم گفتم تاریکی قشنگه ترس نداره هیچ چی تو تاریکی نیست الان هم در مقابل شما این را می گویم شما ترس ندارید  فقط گاهی زبان تیزی دارید
خودم را از زبان شما محافظت می کنم و بهترین دفاع حمله است به شما صدمه ای نخواهم رساند فقط از خودم دفاع خواهم کرد

من راحت حرف هایم را خواهم زد و مسئولیت حرف ها و کارهای خودم را به عهده خواهم گرفتم و شما مسئول تفکرهای خودتان قول می دهم به خودم دقیق صحبت کنم اما این که شما چگونه برداشت می کنید با خودتان مسئولش شما هستید

منم مسئول برداشت های خودم از رفتارها و حرفهای شما هستم شما مسئولیتش را به عهده نگیرید
فقط مطمئن باشید درمورد شما فکرهای خوبی دارم و خواهم کرد هیولاها هم می توانند مهربان باشند گاهی
اما مطمئن باشید من سینما نیامدم و شما فیلم سینمایی اکران شده و با داشتن جایزه ی اسکار نیستید که بشینم شما را تماشا کنم
من منم و به فکر خودم هستم
آخر سال 1393 نزدیک بود این فرشته ی نگهبانم را خفه کنم آفریده ی خدا نفسش بند آمده بود از خدا به خدا خدا پیش خدا شکایت کردم 
خدا من را کم کم می بردی بالای قله نرسیدم بالا من بد پرتم کردی پایین به این فرشته ی نگهبان میگم آخه مگه تو کجا بودی چرا هیچی بهم نمی گی تو خودت وعده های خوشگل بهم  دادی مگه خدا تو را نفرستاده بهم کمک کنی چرا این جوری شد 
من فقط خواستم به خودم کمک کنم اما این کمک شامل دیگران شد و هیچی دست خودم را نگرفت 
فرشته را بوسش می کنم و میگم بمون پیشم هیولاها ترسناک نیستند مهربان هم هستند هیولای مهربان
تو دلخور نشو می دانم فرشته ی نگهبان من هستی اما هوای یکی دیگه را بیشتر از من داری می دانم فرشته ی من  خدا خیلی بیشتر از من دوستش داره   خدا خیلی دوست داره

من به تو حسودیم میشه 







۱۳۹۳/۱۲/۲۶

خوشا سالی که تو....

سلام خوبی

چهرشنبه سوری سال 1393 است امشب آتیش کوچکی تو حیاط خانه برپا کردیم از روش پریدیم و سیب زمینی کباب کردیم
برای همیشه سال 1393 تو ذهنم ثبت میشه لحظه به لحظه ی آن امیدوارم سال 1394 سالی بهتر از این برای من باشه سال خیلی بهتر همیشه بهترین ها را از خدا خواستم کم هم نخواستم  به امید خدا بهترین اش را به من هدیه خواهد کرد .

نه خاطره نوشتنم خوب است و نه خاطره تعریف کردنم و اصلا دلم نمی خواست خاطره ای تعریف کنم تو جمع دوستان

فعلا همین


۱۳۹۳/۱۲/۰۸

ببین از شوق...

سلام خوبی

خانمه میگه دوست دارم مثل بچه هام بنویسم می توانم بنویسم مکتب رفتم قرآن خواندم اما نوشتن تا حالا ننوشتم این ها را در جواب سوال من میگه چرا مشق هات را ننوشتی 
خانمه 5 تا بچه داره بزرگترین پسرش 16 سال هست 5 تا خانم هستند 2 تا میان سال خانم ها که پیر نمیشن و 3 تا دختر حدود 13 14 سال  با این که اولین بار می بینمشان به جزء یکی از خانم های میان سال بقیه را انگار سال ها قبل دیدم چقدر قیافه هاشون آشناست همان پنجشنبه ی قبل که دیدمشان  برای اولین بار انگار سال ها قبل دیده بودمشان 
دیروز که بر می گشتم خانه ساعت نزدیک 3 عصر بود  انقدر گرسنه بودم که به مادرم گفتم همه ی زمین و زمان را مثل بوقلمو سرخ شده می دیدم  
توی مسیر با همه ی داشتن گرسنگی و دست شویی ... چقدر حالم خوب بود فرشته ی دنبالم اما خسته روی دوشم خواب بود

8 /12/1393

فرشته اومدی از دور ببین از شوق....


سلام خوبی

فرشته بلند گفت زود باش عجله کن باید حرکت کنی باید بری کلی ذوق کردم فقط چند ثانیه دیر میرسیدم رفته بود بودی اصلا تعجب نکردم از شنیدن صدای فرشته صداش خیلی بلند بود اما کسانی که دور و برم بودن نشنیدن قد یک سلام قد اون چیزی که می خواستم
بارها بارها با خودم گفتم اون لحظه را باید از خوش حالی داد می زدم فریاد می زدم هورا هورا می گفتم و تا می تونستم لپ فرشته را می بوسیدم اما قد یک سلام ، سلام گفتیم و من همین جوری رفتم
بدون هورا هورا پریدن فرشته را می دیدم که من نگاه می کرد و می گفت تشکرت از من همین بود فکر کردم زود بهت خبر بدم عجله کنی راه بیفتی قد یک سلام به آرزوت برسی فرشته می گفت فکر می کردم خوش حال می شی اما نشدی
به فرشته نگفتم خوش حالی ام پنهانش کردم به فرشته نگفتم انقدر خوش حالم که می توانم از تو بالاتر بپرم انقدر خوش حالم که فقط خدا می تواند بنویسد و من چقدر امیدوارم و هستم

اون شب دوست داشتنی وقتی از کنار مغازه ها برمی گشتم خانه زمستان  1392 موسیقی و نور بود و من چقدر خوش حال بودم فرشته باز بود اون می گفت می دانم خیلی خوش حالی اما باز هم خوش حالیت را پنهان کردی دیگه بعد از این همه سال اخلاقت را شناختم 
به روی خودت نمی یاری که الان می خوای دنیا را شیرینی بدی 
 نمی دونم شاید شما یک فرشته بیاد کمکتان بترسید وحشت کنید  شما صداش را بلند بشنوید اما کسانی که دور و برتان هستند نشنوند احتما شما بترسید احتمالا نه نمی گم می گم مطمئنا 

توی این کتاب های روانشناسی نوشته یک کسایی توی ذهنشان فکر می کنند کسانی به اونها دستور می دند کارهایی را انجام بدن 
این نخوانید فکر کنید من از اون ها هستم 

من حالم کاملا خوبه  بهتر از شما 



۱۳۹۳/۱۱/۲۳

اگه یه روز فرشته امد کمکت تعجب نکن

سلام خوبی

خب تعجب نکن

من در کجای این کهکشان ایستاده ام

سلام خوبی

من کجای این کهکشان هستم گاهی از خودم می پرسم من اینجا چکار می کنم یعنی جای من واقعا اینجا بوده یعنی من در حال  دارم رو.زی دو ساعت کتاب می خوانم نقاشی می کشم و می نویسم
من دو ساعت می خوانم خوشبختانه آنچه را می خواهم دارم می خوانم اما هنوز نتوانستم آنچه را که می خواهم بنویسم