۱۳۹۳/۱۲/۰۸

فرشته اومدی از دور ببین از شوق....


سلام خوبی

فرشته بلند گفت زود باش عجله کن باید حرکت کنی باید بری کلی ذوق کردم فقط چند ثانیه دیر میرسیدم رفته بود بودی اصلا تعجب نکردم از شنیدن صدای فرشته صداش خیلی بلند بود اما کسانی که دور و برم بودن نشنیدن قد یک سلام قد اون چیزی که می خواستم
بارها بارها با خودم گفتم اون لحظه را باید از خوش حالی داد می زدم فریاد می زدم هورا هورا می گفتم و تا می تونستم لپ فرشته را می بوسیدم اما قد یک سلام ، سلام گفتیم و من همین جوری رفتم
بدون هورا هورا پریدن فرشته را می دیدم که من نگاه می کرد و می گفت تشکرت از من همین بود فکر کردم زود بهت خبر بدم عجله کنی راه بیفتی قد یک سلام به آرزوت برسی فرشته می گفت فکر می کردم خوش حال می شی اما نشدی
به فرشته نگفتم خوش حالی ام پنهانش کردم به فرشته نگفتم انقدر خوش حالم که می توانم از تو بالاتر بپرم انقدر خوش حالم که فقط خدا می تواند بنویسد و من چقدر امیدوارم و هستم

اون شب دوست داشتنی وقتی از کنار مغازه ها برمی گشتم خانه زمستان  1392 موسیقی و نور بود و من چقدر خوش حال بودم فرشته باز بود اون می گفت می دانم خیلی خوش حالی اما باز هم خوش حالیت را پنهان کردی دیگه بعد از این همه سال اخلاقت را شناختم 
به روی خودت نمی یاری که الان می خوای دنیا را شیرینی بدی 
 نمی دونم شاید شما یک فرشته بیاد کمکتان بترسید وحشت کنید  شما صداش را بلند بشنوید اما کسانی که دور و برتان هستند نشنوند احتما شما بترسید احتمالا نه نمی گم می گم مطمئنا 

توی این کتاب های روانشناسی نوشته یک کسایی توی ذهنشان فکر می کنند کسانی به اونها دستور می دند کارهایی را انجام بدن 
این نخوانید فکر کنید من از اون ها هستم 

من حالم کاملا خوبه  بهتر از شما 



هیچ نظری موجود نیست: