۱۳۹۴/۰۵/۲۱

?Are you with me

سلام خوبی

سلام خدا

تو این چند ماه اخیر همه چیز خوب بود خدا را شکر

نمی توانم چی بنویسم چطور خوب بنویسم چطور بنویسم که بتوانم احساساتم را و آنچه که توی ذهن دارم بنویسم
از اول از اول شروع می کنم شما نمی دانید زده به سرم با شما حرف بزنم شما که خیلی خوب هستید خیلی ارزشمند هستید خدا خیلی دوست تان داره انقدر زیاد دوست تان دارن انقدر زیاد هاتون داره انقدر زیاد من حسودم میشه هر چی خدا میگه فرشته تو را هم خیلی زیاد دوست دارم دختره حسود نکن اما من باورم نمیشه
دوشنبه صبح بود با شناور می خواستم از این یکی شهرم وطن دومم بیام سرزمین مادری شهری که توش به دنیا آمدم تو شناسنامه جلوی محل تولدم نام این شهر نوشته شده  چرا تولد های ما انتخاب خودمان نیست اما جایی تو یک کتاب خیلی خوب خواندم و قبولش دارم به هیچ دلیلی فقط قبولش دارم قبول دارم این را که خودمان تصمیم گرفتیم قبل از این که به دنیا بیایم که کجا به دنیا بیایم انتخاب کردیم شهرمان کجا باشه و چه کاری باید روی زمین انجام بدیم بعد به دنیا آمدیم تو آب و هوای گرم تو آب و هوای سرد یک جای خوب یک جای پر از درد و رنج نباید به پدر و مادرهامون و به خدا شکایت کنیم چرا اینجا به دنیا آمدم .البته گاهی هم خودم گله کردم .خدایا می خواهم ازت بپرسم آیا برای کسی که تو خیلی دوستش داری جایی را که آدم ها به دنیا میان مهم هست یا نه ما هر کدام مان انتخاب کردیم که یک جایی به دنیا بیایم و یک کار مهمی را آنجا انجام بدیم گاهی برای تکمیل ماموریتم روی زمین به سرزمین های دیگه سفر می کنیم آنجا زندگی می کنیم و آنجا اون سرزمین هم میشه سرزمین اصلی وطن دوست داشتنی تو هم برای من یک سرزمین را انتخاب کردی من آنجا هستم تا هر وقت که تو بخوای خدای مهربانم آیا مهم  هست برای آن خوب آن ارزشمند که کجا به دنیا آمدم با خودش بگه اوه فرشته تو متولد این شهر هستی اوه نه من اصلا دوست ندارم .من متولد پایتخت هستم بالا بالا ها می شیم با بزرگن می شیم لباسم همیشه اتو کشیده است دوستانم خوشگل و خوش بر و رو  همه رمانتیک و شوخ و شنگ من پیاده روی نمی کنم معتاد اینترنت نیستم وبلاگ شر و ور تو را هم نمی خوانم اگر کسی بیاد این وبلاگ را بخواند میگه اوه فرشته یه دیوانه است .اوه فرشته دیوانه  حق با زینب است وقتی از دستم عصبانی شد گفت فرشته خدا بکشتت ای کاش اون موقع می گفتم آمین خدایا  .می خواهم بگم فرشته کوچولو من آخه نمی توانم اسمش را اینجا بنویسم صبح دوشنبه بود فرشته کوچولو من گفت ساعت 7 است بیدار شو راه بیفت حرف گوش ندادم بلند نشدم احساس کردم باهام قهر کرده خداوندا من را ببخش تو شناور بود اونی که ... خدایا اونجا بود که به فرشته ی نگهبانم گفتم تو الان این روبرویی من را داری با این خانمه مقایسه می کنی من خدا این شکلی آفریده و تو هی داری می گی خانمه از تو خوشگل تر است خانم از تو تپل تر است این قبلا گفته بود اون که خیلی خوبه خیلی ارزشمند است با زبان بی زبانی  به در گفت من شنیدم دیوار که نیستم بچه ی خوبی هستم خدا را شکر می کنم برای این که من را آفرید هی اگر بگی که تو تو همچین جایی و همچین خانواده ایی به دنیا آمدی یک سیلی محکم از من می خوری آمادگی این را هم دارم به علت کتک زدن شما خدا من را تنبه کند به فرشته نگهبانم آخه نمی توانم بنویسم وجود مهربانش را خودش هم می داند بهش می گم ببین هر چقدر تو مزایای اون خانم را بشماری منم خیلی خوبم خوب ترم خدا راشکر بهترین جای دنیا قرار دارم حسود نمی کنم من تو دستان خدا قرار دارم منم بهترین دوستان روی زمین را دارم از بهترین ها از خوب ترین ها خدا من را بهترین جای دنیا قرار داده به بهترین شکل دو زیباترین شکل من را آفریده .و امید وارم تو این وبلاگ را بخوانی  خدایا خیلی دوست دارم و تو می دانی چرا این دو روز درهم شدم
خدایا همین فعلا بلاخره اینجا تجزیه ی آرام است آرام آرام خدایا ببخشید یادم رفت از اول تعریف کنم  تو که از اول خودت همان اول را برنامه ریزی کردی قصه از کجا شروع شد خدایا تو می دانی دوباره بعدا هر چی را که می دانی برات تعریف می کنم هر چی را که یادم رفته تو به یادم بیار که همه اش پر از لطف و مهربانی ومحبت تو است پر از معجزه ی تو خدایا شکرت

هیچ نظری موجود نیست: