
سلام خوبی
امروز بد جوری دلتنگتون شدم حتما باید می نوشتم این وبلاگ هم همه اش خطا می داد تا من برای شما بنویسم تا نزدیک شما اومدم شنیدم رادیو گفت نمیشه رفت رادیو با خدا دست به یکی کرده امروز چمعه است دوباره باید بنویسم من به حرف و حدیثی از تو قناعت کردم کاش اون روز گرم یک دسمال داشتم منم تصمیم داشتم پیاده راه برم اما منو مجبور میکن از یک راه دیگه برمم باید همیشه توی شک باشم اونی که دیدم شما بودید اونی که دیدم واقعا شما بودید خدا این چه بازیه
...
۲ نظر:
خوندم همین
خوندم همین
ارسال یک نظر