۱۳۸۷/۰۴/۳۰

بالکن تمام شد


سلام خوبی

روی بالکن همه صندلی ها پره صندلی های راهرو همه پره یک طرف خانم ها نشستن یک طرف هم آقایون دختره اسمش یادم نمی یاد نه اصلا اسمش را نمیدونم اصلا توی این مدت که باهاش اومدم و رفتم باهاش صحبت کردم اصلا اسمش را نپرسیدم می ترسم فردا هم قیافه اش را یادم بره همین طور که بارها بارها شک کردم که خدایا اون کسی که از کنارش رد شدم تو بودی یا نه اونی که پشت سرم ایستاده تو بودی یا نه اونی که روی صندلی جلوی من نشسته بود تو بودی یا نه اونی که توی راهرو از کنارم رد شد تو بودی یا نه چه قدر از دست راضیه دلگیرم وقی بهش زنگ زدم بعد از مدت ها که کنجکاوی مثل خوره فکرم را می خورد گفتم راضیه اونی که روبروی مان روی صندلی نشسته بود تو بودی تو اون جلسه گفت یادم نمی یاد گفتم راضیه من حافظه تصویری ندارم قیافه آدم ها رو زود یادم میره گفت نه یادم نمی یاد گفت اصلا شرکت تو اون جلسه را یادش نمی یاد یاد آوری اش کردم نه اصلا فایده نداشت اون همه آب میوه ای را که خورده بود یادش نمی یامد از عمد می گفت یادش نمی یاد پیش خودش چی فکر کرده بود خیلی ازش دلگیرم هیچ کس جرات و اجازه این را نداره که درباره من این جوری فکر کنه نه کاری کردم و نه به کسی اجازه دادم که درباره من این جوری فکر کنه راضیه چقدر ازت دلگیرم وقتی دید تو پشت سر من ایستادی هیچی نگفت هیچ وقت هیچی نگفت اگر گفته بود من براش توضیح می دادم چقدر منتظر موندم که حرف بزنه نگفت دختر میگه آقا ی سلجوقی را می شناسی گفتم نه نمی شناسم گفت که اونی که جزء حراسته گفتم نه ندیدمش دختره میگه می یاد اونجا قد بلندی داره من دارم پایین را نگاه می کنم دختره خیلی ذوق زده است ادامه میده میگه به من یک دستمال داده میگم خوب هوا گرمه ثواب کرده دختره اما میگه بچه ها میگن شاید نشونت کرده تو دلم دارم از خنده میترکم ادامه میده میگه من گفتم نه من اینو نمی خواهم اون موهای سفیدی داره ساکت نگاش میکنم آخه چی میشه بهش گفت دختره ادامه میده هر موقع منو میبینه لبخند میزنه دیگه اصلا نمی تونم چیزی بهش بگم همون موقع میگه اینهاش آقایی با موبایل صحبت می کنه رد میشه کنار نرده اون ور ستون شروع به صحبت میکنه من که قیافه اش را ندیدم چون بیشتر حواسم به حیاطه دختره لبخند معنی داری میزنه آقاهه سریع میره برای اینکه دختره ناراحت نشه بگم حواسم بهش است بگم من موفق نشدم قیافه اش را ببینم تو پشت سرم بودی اصلا ندیدمت یک تیکه آستین برمی گشتم نگاه کنم حتما ماشین میزدم من دوست نداشتم پشت سرم را نگاه کنم ببین من برا کی مینویسم تو خوش باش چقدر از دست راضیه عصبانی هستم صدیقه روبروم نشسته حرف های بیخودی می زنیم یک دفعه میگه تو با اون آقاهه چقدر خنده دار شده بودید گرفتم چه کسی را میگه راضیه تو به من نگفتی همان آقاهه که یک سوال ازش پرسیدم این روزها پرسیدن جرمه چقدر عالی راهنمایی ام کرد من تونستم پروژه ام را تمام کنم صدیقه هیچ کدوم از اون ها را نمیدونه چرا رک سوال نمی کنه خیلی عصبانی میشم ذهنیت مریض همه جوری فکری میکنه خودم را میزنم به اون راه نه من عصبانی نیستم کسی از دست دوستش عصبانی نمیشه یک خاطره براش تعریف میکنم هاج واج داره نگام میکنه با عقلش جور در نمی یاد چرا مستقیم سوال نکرد مثلا چی را می خواست از زیر زبونم بکشه بیرون اینجا که چیز مخفی وجود نداره راضیه تو چی بهش گفتی حتما چیزهایی بهش گفتی که تو به دوستت گفتی آقاهه را میبینم که مکث میکنه نه اون بالا نگاه نمیکنه اون نمیدونه من دارم از اون بالا نگاش میکنم چقدر تند میره با حدود 95 کیلو وزن24 سال سن تو اون ساختمان جدیده گم میشه مثل اینکه هرگز ناایستاده...


...

هیچ نظری موجود نیست: