۱۳۸۷/۰۶/۲۷

من اعتراض کردم

سلام خوبی


خیلی سخته بود برام که برای این یادداشتهایم اسم انتخاب کنم اسمش را بزارم پریا -چهارکنج اتاق اون خانمه 25000 تومان - افسون


... صدای موزیک اطرافم پیچیده آخر عشق و مرامی برای من ختم کلام


من اسمش را میذارم اعترض من از ته قلبم اعتراض کردم خانمه شوکه شد با تعجب نگاه کرد منتظر بود من خوشحال بشم نمیتونستم واقعیت را بهش بگم سعیده بهش توضیح داد خانمه حرفش را تصیح کرد من به این حرفها اعتقاد ندارم توی کوچه های درهم محله شون سعیده بهم گفت خانمه کجاییی تو دلم گفتم پناه بر خدا چرا باید اطاف جایی باشه که تو هستی خدایا شوخی نکن


اسمت مثل جزیره ای تنها میان دریای متلاتم جلوی چشممم میاد چی را خدا میخواد به من بگه خدایی که تو را خیلی دوست داره انقدر دوستت داره که من حسودیم شد زیباترین تصاویر همراه اسم تو قد میکشن غروب شب جاده ... زیباترین تصاویر نمیدونم تو واقعی هستی یا نه اما...



..


امروز اومدم که دوباره اینجا بنویسم ازپنجشنبه هفته قبل مبخواستم اینجا بنویسم ا... میگه پیش سعیده بودی میگم آره


با سعیده داریم صحبت میکنیم از اون در مورد خانمه میپرسم سعیده بهش تلفن میکنه دخترش جواب میده مادرش وقت نداره سعیده در مورد خانمه صحبت میکنه خانمه تنهاست با نوه پسری اش زندگی میکنه میگه خانمه دوست داره صحبت کنه مهربونه میگم حتما مطلبی برا گفتن با یک خانم پیر پیدا میشه .


مثل پرتاب یک ماهواره به آسمون مثل هر چیز دقیق توی دنیا یک ذره هم نباید ریسک کرد حتی یک صدم کمتر میلیمتر خیلی کمتر از نباید ریسک کرد خانمه خیلی دلم را ترسوند وقتی اون حرف را زد من اعتراض کرده نه من این جوری دوست ندارم نه نه نه ...


اون من را با بقیه اشتباه گرفته صدای موزیک میاد دل دل نکن به رفتن


رفتم با قدم هایی مطمئن همه اش مثل یک ریسک میمونه اگر تو پرتاب موشک کمی اشتباه بشه توی مدار خودش قرار نمیگیره من از قوانین این بازی هیچی نمیدونم من از فرمول پرتاب موشک هیچی نمیدونم اما من قبول کردم من قبول کردم خیلی وقته تصمیم دارم تو این بازی شرکت کنم چند بار قدم گذاشتم جلو ولی انگاری خدا دوست نداشت قبول نکرد این دفعه را خدا قبول کرد همیشه دلم میخواد بدونم اون آقاهه چی زیر لب زمزمه کرد شوخی شده بین من و مامانم کلی میخندم زمان کمی دارم برا نوشتن من


من یک صدم گفتم گفتم ... ریسک کردم خدای من آخر بازی چی میشه اگر محاسبه من اشتباه باشه


خانمه از هر دری صحبت میکنه ما را میخندونه سعیده از صفورا صحبت میکنه خانه زود قضاو ت نکنیم


خانمه صحبت میکنه به چشمات نگو در مورد اون خانمه صحبت میکنه اونی که مهربونه اما نیست اسمش را نمیبره من به اون خانمه فکر میکنم خانمه دوباره صحبت میکنه سعیده آروم برمیگرده و تو گوش من میگه منظورش فلانی است سرم را تکون میدم توی کوچه به سعیده میگم منم داشتم بهش فکر میکردم اون میگه واقعا خودشه میگم آره


مچاله شدم رو صندلی سعیده داره افطاری درست میگنه نگام میکنه میگه اخه گشنته سرم را تکون میدم میگم من نمیتونم باور کنم میگم من ترسیدم سعیده میخنده قوم فرعون خنده دار ترین حرفی بود که تو عمرا شنیده بودم سعیده میگه راست نیست میگم آره خنده دار ترین بود سعیده توی کوچه در مورد صفورا صحبت میکنه من میمونم چی بگم حرفهای خانمه یادم رفته سعیده تک تک یادآوری میکنه خانمه میگه پشتکار ادم ها مهمه چه پشتکاری به سعیده میگم ربطی نداره سعیده ربطش را پیدا میکنه من فقط نگاش میکنم من دوست دارم بترسم دوست دارم ریسک کنم اما تعجب میکنم چرا 25000 تومان قیمت یک بطری آب آب معدنی سعیده میگه هوا گرمه خیلی گرمه میارزه من میخواه ریسک کنم در مورد صحبت های خانمه با مامانم صحبت میکنم مامانم میخنده میگه همه اش الکی میگم گفته به هیشکی نگو در مورد دریا صحبت میکنم مامان میگه جایی که عرب نی نینداخت


مامان میگه نترس اما من میخواه بترسم ترسیدنی شیرین


خوابم میبره جلوی چشمام اون مستطیل ضربه دری میاد دو تا با خودم میگم الکی مثل روزهای بلند میشم ناخداگاه میرم نگاه میکنم اره مستطیل ضربدری هست 3 تا یا اون صدای آرومی که جمله ای را گفت با خودم گفتم یادداشتش میکنم اما یادم رفت طنین صدا هنوز هست گفتم هر موقع خوابت را میبینم اتفاق خوبی میافته مثل آمین گفتنه تو شاد باش ا... میگه تو را که میبینم یاد .. میافتم جوابش را نمیدم نمیشه باهاش دعوا کرد نمیشه بهش گفت فراموش کن نمیشه بهش گفت ساکت میشه چند روز قبلش بهم گفته بود اگه دیدمش اتفاقی این را به خدا گفتم اگه اتفاقی دیدمش ازش سوال کنم زورم که بهش نمیرسه میندازم تقصیر برنامه های تلویزیون و منتظر مستطیل های ضربدری میشم دیگه نمیان من راحتم یک کم آب 25000 تومان دم در خونه پیرزنه دارم بند کفشم را میبندم میگه کفش راحتر بپوش چسبی بپوش میخوای بری سر کار راحت باشی میگم باید همین کار را انجام بدم میپرسه چکاره ای وقتی بهش میگم میگه کار سختیه و شروع به دلسوزی میکنه میگم نه راحته نمیشه بهش توضیح داد اوایل چرا میگم آسونه حتی اون خانمه وقتی با مادرم صحبت میکرد همه اش میگفت وای وای وای میخواستم بگم بنده خدا تو کارت از من سختره دوباره حسن را میبینم حسن زاده نجار وروجک فراری تازه داشت مهربون می شد میخواد همه را دوست داشته باشه اما بلد نیست میخواد بهم کمک کنه اما بلد نیست سمیه چشمکی بهم میزنه یعنی نگاش کن حسن کنارم نشسته داره چند لحظه قبلش قیچی را با زور از محمد امین سنگی گرفته بود که خودش بده دستم دو دستی هم تقدیمم میکنه میره جلوی در وامیسته میگه من نمیذارم سعید روشن از این در بره بیرون دعواشون میشه سمیرا از 10 تا پسر شیطون تره کوثر که ارام و قرار نداشت کلثوم که پناه بر خدا رو اعصاب آدم را میرفت علی سرکلثوم داد میزنه آخه تو چرا یاد نمیگیری حوصله 8 تا اقا سر رفته به خاطر کلثومی که یاد نمیگرفت کارش فقط نشستن تو آفتاب بود همه اون 8 تا آقا زیر سایه درخت می ایستادن این خانم چند قدم اون طرفتر توی افتاب منشست افتاب داغ اردیبهشت یا به قول آقای رحمانی اردی جهنم نه یک بار بلکه کار هر روزش بود اون پسره اسمش را یادم نیاد قدش از همه بلنتر بود وقتی کلثوم را دعوا میکردم آخه دختر برو تو سایه مگه میخورنت صداش در نمیومد آرام و آهسته حرف میزنه نمیشنوم سرش را میبینم که مثل نه تکون میخوره آقای صادقی میگه ولش کن منم قبلا بهش گفتم اخلاقش همین طوره اون پسر قد بلنده خطاب به من میگه خانم پ ... این کلثوم تو آفتاب مشینه سیاه نمیشه نگاش کنین چقدر سفیده فقط لپاش قرمز میشه آقای صادقی اخم میکنه میگه مگه چیز بدی گفتم آقای صادقی میگه این ها همه چیز میگن اقای رضوانی میگه اعصابتون را برا کلثوم خورد نکنید آخه مگه میشه تنها من و کلثوم دو تا خانم تو این میان هستیم نمیدونم هنوز هم تو آفتاب مشینه یا نه اما خوشحالم که دیگه نمیبینمش نمیشه به خانمه بگی که سختی کار من بیشتر دیدن این جور آدم هاست یکی مثل محم خوب که یک ریز حرف میزنه من لابلای حرفهاش با دیگران حرف میزنم وقتی ازش تقاضای سکوت میکنم میگه چشم چشمت بی بلا حالا دوست نداری من حرف بزنم باشه من اگه دیگه حرف زدم همه دارن با شما حرف میزنن من با شما حرف نزنم دیگه دوست نداری من با هات حرف بزنم و ... همین طور حرف میزنه و ادامه میده از من میپرسه شما نون میخوری میگم آرم خوب منم ادمم گشنه ام میشه میگه آخه دیدم نون میخریدی میگم تو دیئی من نون میخریدم نیومدی کمک بدی میگه خجالت کشیدیم صدای شلیک خنده اقایون میاد اون ژسره که رو ویلچر میشینه اون روزی که داشتم ویلچرش را میبردم از سراشیبی پایین نزدیک بود بیوفتیم میگه محمد خوب تو چقدر هم خجالت میکشی آخه نمیشه به خانمه گفت این ها سختن حرفهاشون خانمه چند تا توصیه ی بهداشتی میگه خانمه مهربونه اما من به حرفهاش شک دارم دریا پریا پریای خط خطی

توی کوچه سعیدهدر مورد صفورا حرف میزنه نگرانه من تمام حرفهای خانمه یادم رفته مامان میگه نگران نباش دکتر ت... میگه نگران نباش اصلا نباید نگران باشی

مامان میگه نترس اما من میخواه بترسم ترسیدنی شیرین می خوام ریسک کنم با استفاده از تجربه های دیگران خودم که تجربه ای ندارم یا به قولی من نخوردم نون گندم اما دیدم دست مردم وقتی که یکی از این تجربه های دیگران را به خواهر سهیلا تعریف میکردم بعضی قسمت هاش را فروغ و سهیلا بهم خندیدن خواهر سهیلا تا ته این جربه رفت من نمیخواست که این طور بشه سهیلا برا خواهرش نگران بود امامن که بهش گفته بودم من نمیخواه این جوری بشه مستطیل ضربدری سرگردون هر دفعه با یک اسمی باید زنگ بزنم به مرضیه ازش بپرسم اما اون گوشی اش قطعه خودم دیروز درستش کردم چیزی خراب نشده بود که درست بشه

با دو تا خانم داریم این پله ها را بالا و پایین میریم باید امروز کارم را تمام کنم باید امروز باشه روز آخر این روزهای آخر چرا تمام نمیشن با این که همیشه روزهای آخر معجزه شده اتفاق خوبی افتاده هر موقع خوابت را میبینم اتفاق خوبی میافته مثل این که بگم آمین

مثل آمین میمونی آقای هاشمی را نمیتونم پیدا کنم خانمه میگه با دهن روزه هوا خیلی گرمه توی راهروهها مملوه از جمعیت و شرجی آقای هاشمی را تو راهرو پیدا میکنیم زیر برگه را امضا میکنه میگن آقای هاشمی و براش توضیح دختره تو راهرو را چند روز پیش دیده بودم گفته بود با آقای هاشمی دعوا کرده اقای هاشمی میگه من الان کار دارم میگم میدونم کی میتونم بیام کارم میگه شتبه اون خانمه هم تاریخ را نشانم میده میگه ببین از این تاریخ تا شش ماه دیگه شما باید بیاید با این مدارک اسم دختره را هم باز یادم رفت بپرسم این آخرین بار کی تمام میشه تا معجزه بشه

وقتی توی اون مسیر ی که دو طرفش شمشاد بود میرفتم قبلش دلم بهم گفته بود عجله کن عجله کن دلم راست میگفت چون اون کسی را که مدتها بود دوست داشتم ببینم روبروم میامد چقدر شیرین چقدر خوب تو هنوز همانی پر از مهربانی


من تورا بسیار دور دیدم
آنقدر دور که نمی توانم
ببینم
که تو هنوز همانی
پر از مهربانی
تو ای فرشته رحمت
فرشته خوبی
بیا به سمت پایین
افق آبی
آن ستاره را می خواهم
همین حالا می خواهم
پاداشم را به من ارزانی دار
فاصله را بشکن
سلام خوبی
سلام خوبم
تو هنوز همانی
پر از مهربانی
آری من این جشن را با همه قسمت می کنم
به همه انسان ها عشق می ورزم
ای فرشته رحمت
فرشته خوبی
از تو ممنونم
"فرشته پ"
.

هیچ نظری موجود نیست: