۱۳۸۷/۰۶/۳۱

من همه جور چیزی نوشتم غیر از..

سلام خوبی
امروز که اومدم اینجا برا چیزهایی که نوشتم اجتماعی اقتصادی س ی ا س ی داستان شعر مقاله آموزنده گاه نوشت خبری غیره اما تا حالا پیام تسلیت ننوشته بودم که الان دارم مینویسم روز چهارشنبه 26/6/87 وقتی تو جلسه بودم و قبلش کلی با این اون خندیده بودم صدای یکی از همکاران بلند شد که زود جلسه را شروع کنید و خانم رییس جلسه را با خبر فوت یکی از همکاران شروع کرد
خانم دامن خشک همکاری خنده رو شاد و همربان همیشه دوستتش داشتم هر وقت کمکی لازم داشتم آماده بود که کمک کنه تازه بازنشسته شده بود چقدر شاد بود که بازنشسته میشه میگفت شما دلتون برا من تنگ میشه حالا دلم براش تنگ شده سرطان این قول مهار نشدنی
خدا رحمتش کنه روحش شاد
------------------
این خانم مسلم زاده هر موقع دلش خواسته به خونه ما زنگ زده برای برگه ای که یادم رفته امضا کنم برای برگه ای که من باید براش امضا کنم برای اسامی که تایید نشدن برای دعوا برای هر کاری که دلش خواسته شماره خودم را هر وقت و بی وقتی خواسته از زیر سنگ هم شده پیدا کرده و زنگ زده اما وقت فوت خانم دامن خشک حتما تلفن زدن خونه نبودی من نبودم چند نفر دیگه خونه بودن من نبودم اون چند نفر هم نبودن تلفن رو پیغام گیر بوده
.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
اول اینکه اون غول نه قول
سرطان غوله غول ل ل ل ل ل ل ل