۱۳۸۹/۰۱/۱۰

به نام آنکه تو را آفرید


سلام خوبی

پنج شنبه را بهش میگم بد سلیقه
شنبه را بهش میگم دروغ گو
یک شنبه را بهش میگم خسیس
سه شنبه را بهش می گم بدجنس
پنج شنبه را بهش می گم حسود
یک شنبه ... یک آدم دورو
------------
متنی را که می خونم به تاریخش نگاه نمی کنم مهم نیست مال الان نیست الان بوی گل های بهاری را می ده
به خانمی که گفته اسمش را توی وب ننویسم میگم من فقط با احساسم نوشتم اون چه را که فکر نه حس کردم زیباتر به احساس خودم نزدیکتراست اون نوشتم اما در موردش ادم های دیگه یک چیزهایی می گفتن در مورد یک افسانه من نخوندمش و اصلا در موردش نشنیده بودم
می خواستم اونجا بگم میشه بهم تعریف کنید داستانش را من از روی این افسانه ننوشتم افسانه نیست
من هیچ کدامشون را نمی شناختم که بخواهم همچین درخواستی کنم
- اونم بهم میگه در مورد هر چی می نویسی برو یک تحقیق کن ببین چه تاریخچه ای پشتش هست
..............
تاریخچه !!!! این یک احساس ابدی هست مال زمانی هست که خدا گفت من را به خدایی قبول دارید
توی کتابه نوشته آدم ها قبل از این که به دنیا بیان همدیگر را دیدن و می دونن وقتی قرار بیان روی زمین زندگی کنن چه کاری را انجام بدن چه کسانی را ببینن و چه ماموریتی را به دوش می کشن که باید انجام بدن تا به دیگران تا به هم کمک کن اما وقتی پاشون را توی این دنیا می گذارن به خواست خدا یا خاصیت این دنیا یا محدود بودنش فراموش می کنن اونها همدیگر را می بینن کنار هم راه می رن به هم کمک می کنن اما یادشون نمیاد که روزی همدیگر دیدن توی این کتاب نوشته
دو تا پیرمردی که دارن با هم حرف می زنن اون یکی به اون یکی میگه فلانی را یادت هست و اون یکی میگه آره یادمه خدا رحمتش کنه ... فلانی یادت هست و دوباره اون یکی میگه آره یادم هست خدا بیامرزدش بدبخت مرد و همین جور ادامه داره
........
هیچ وقت فکرش را نمی کردم کتاب خانه اتاقم که جونم و نفسم هست برای همه چی هر وقت وقتی داغونی وقتی خسته ای کلافه ای عصبانی نمی خواهی گریه کنی وقتی می خواهی بنویسی برای خودت یا انشا بچه های فامیل را بنویسی کارت کتاب خونه پول برگه های یاداشت گلبرگ گل ساقه گندم لابه لای برگ کتاب ها
یک روز می بینی که هیچ خاصیتی نداره بدرد هیچ چی نمی خوره وقتی می خواهی یه یه کوچولو بنویسی
یه بهانه برا نوشتن یک چیز خوشگل با فکر و خوب برا دلت نه بهترش اینه یه پوشش برا دلت می بینی بدرد هیچی نمی خوره هیچ خاصیتی نداره هیچ کدام از این همه کتابی که اینجا هست
ایستادم جلوی کتابخونه نا امید نگاهش می کنم نیازی ندارم کتاب به کتاب را نگاه کنم همشون را حفظم
من با کتاب خونه قهر کردم بهش گفتم کسری را جبران می کنم اما وقت برای که از این نوشته هام کم نداشته باشی اما دیگه بدرد نمی خوری وقتی بهترین لحظه ام را خراب می کنی فقط یک بار که اتفاق افتاده و هیچی نداشتی جای من حرف بزنی هیچی
برادر ایستاده کنارم میگه یاد گرفتی چه جوری از وب ها کپی بگیری
اگه میشه این جوری کپی گرفت چرا برنامه روش میذارن که کسی کپی نگیره میگه شاید نمی دونن چی را نمی دونن خوبم می دونن
.....................
این یکی وب از این روش برادره نمی شه من روش خودم دارم صفحه وب باز می کنم می گم آقا ( کافی نت ) یک پرینت می خواهم بگیرم مطالب توی ورده
یک کپی از نوشته دارم توی اتاقم نشستم می خونم یک بار نه دو بار سه بار می ذارم کنار بعد از ظهر دوباره می خوانم یک چیزهایی توی این نوشته ها گم هست یک مجهول یک علامت سوال همین علامت سوال بود همین مجهول که باعث شد من بنویسم فقط یک مجهول حل شد چند تا مجهول داره

خاتون بی کنایه و ابهام می نوشتم یک حس گم شده توش بود که پیداش نکردم ادامه نمی دم

چند روز قبل را کلی با خانم صحبت کرده بودم وقتی بهم زنگ میزنه انگاری چیزی به یادش اومده بهم گفت راستی تو نمی دونستی از کجا نوشته شده یا کی گفته گفتم آره من پرسیدنم جوابش را فرض کن نمی دونستند چون نگفتن اون بهم گفت : گفت که من براش نوشته بودم توی دفتر خودش خانم خیلی وسواس داره ریز تمیز می نویسه خط به خط دفترش نه وسواس نه اون خیلی مرتب هست هر چی رو که نوشته راحت توی سر رسیدش پیدا می کنه بهم گفت یادته خودت برام نوشتی اره یادم آمد توی تاکسی بودیم تاکسی ایستاده بود تا بقیه صندلی هاش پر شه دفتر را باز کرد ورق زد صفحه ای را مخصوص نوشتن همچین چیزهایی بود را آورد از من خواست براش بنویسم منم کج بزرگ وسط دفترش به روش خودم براش نوشتم غصه دار نگاهم کرد یکم که نگاش کردم تازه فهمیدم نظم دفترش را بهم زدم بهم گفت باید این گوشه می نوتی خط بعدی زیر نوشته اون گفت من نشونش دادم اونچه را که تو نوشته بودی خواستم ببینم درسته یا نه

جواب من فقط بهش لبخند میگم اصلا اشکال نداره مهم نیست -آره خودم نوشتم اون کلاغ سیاه تو قصه ها که می گفتن اگه مشق هاتو ننویسی پرواز میکنه میره به معلمت میگه فردا تو مدرسه دعوات می کنن

آره خودم نوشتم می دونستم دارم چی می نویسم دقیقا می دونست
تبریک گفتن توی عید توی دنیای مجازی اگر چه یک وقت شاید ... اما منجر به کشف چیزهای جالبی میشه این وبه درسته نه روش من نه روش برادره فایده ای نداشت برای کپی کردنش
اما اون یکی وبه خدایی راحت کپی میشه از روش برداره راحت تره باید مثل وب اون خانمه بشه برنامه اش که حتی روی عکسش هم نوشته دستت بشکنه می خواهی کپی کنی
امشبه را گفتم بذار برم از سر کتب بخوانم چرا باید نشست آخر کتاب خواند کتاب نه همین وب های خواندنی نه همین وب خواندنی اولین بار برم از اول بخوانم از اولین تاریخ اوم از روی تعجب بود برای خواندن فقط یک جمله ... فقط می توانم بگم د... گو شاید ...ضعیف بودن توی حل این معادله سر یاسین خالی می کنم یاسین میگه این حل کن روش های من به جواب نمیرسه یاسین حرف می زنه برا خودش تو خونه ما میای نمایشگاه بودی فرشته چی گفت تو چی می گی بلد نیستی بدیم آقاهه حلش کنه توی دلم میگم خودم می کشم اگه آقاهه بخواهد حل کنه یاسین هی برا خودش حرف می زنه بلد نیستی این یکی چی
جوابش غلطه پاکن اینجا هست ... جواب داره فقط چه جوری برسیم به جواب
اون آقاهه تند تند داره حل معادله مجهول توضیح می ده به جواب میرسه و می ره من هنوز زنده ام یاسین میگه رفت این یکی را حل کنیم کتاب با عصبانیت می بندم برو خونتون حلش کن
این معادله چند مجهولی مچاله می کنم می ندازمش توی سطل آشغال
مهم هست اما کاری از دست من ساخته نیست
---------
از چند نفر شنیدم که می گفتن یه موضعی توی ذهنشون هست که فکرشون را مشغول کرده درگیر کرده داغون دارن می شن نمی تونن کتاب بخونن درس بخونن کاری را انجام بدن گاهی گریه می کنن
اما برای فکر من روانی و جاری نه درگیری نه زحمتی هستی نه درگیر خود فکری نه بالاتر از اون
اون زمستانی که هوا خیلی سرد بود من راحت کتاب می خوندم یاد می گرفتم لامپ مهتابیه نورش بد بود من جام عوض کردم شاید مدیون یک لامپ مهتابی خراب بودن خیلی مسخره باشه میلیون ها بار خدا را شکر کردم می کنم من اشتباه نشسته بودم جام که عوض می کنم می شینم پشت پنجره اون ور پنجره هست همه چیز اون طرف پنجره هست همه چیز من اخم می کنم می گم خدا چرا توی هوای سرد ژاکت نپوشیده


----------------





هیچ نظری موجود نیست: