۱۳۸۹/۰۲/۱۸

به نام خالق تو فقط تو



سلام خوبی

امروز عصر جمعه ساعت چهار مامان گفت گنجیشکه را بذاریم بالای درخت مامانش اونو پیدا میکنه


دوشنبه هفته قبل از از بس گفتم امروز دوشنبه و یک روز خوب یک روز خوب نشد که نشد صبح کله سحر این دله میگه یکم این دور بر مرتب کن ممکن ریسس بزرگ که وعده داده بودن بیاد ، بیاد و امد نیم ساعت بعد آمد این را خانم ز م خبرش داد اونی که همه اش می نشست توی اون اتاقک اکواریومی برای جواب دادن به تلفن ها اسم نهنگ را من روش گذاشته بودم " انقده نشسته توی اکواریوم که از ماهی شده نهنگ "


در وا میکنه میاد تو - هیچ وقت یاد نگرفته در بزنه حداقل یک با ر - و اگر یک روز در مورد یک آدم دو رو بنویسم اسمش سط اول لیستم خواهد بود-میگه آقای م حرف آخر فامیلش را نوشتم - اومده به اون خانمه که اومده برای یاد گرفتن میگم مرتب کنیم - البته اون روز باید با عجله این خبر میداد


اومد همراه با تشکر و سلام صلوات به قول خودش برا دیدن همه پشت سرش اقای ب پشت سر اون آقاس فاسمی پشت سر اونم یک اقای قهوه ای خیلی با موهای وز این که اون لحظه پشت سر من این قبیله که که نشد و نتونستم سلام کردن یاد بدم چه کار میکردن بماند اما بخیر گذشت


این پاییز که بوی نعش پرتغال میداد فکر میکردم با اومدن زمستان رفت اما فقط کمی کمرنگ شد کمی بهاری شد و خیلی کلک زد برای دل خوشی شاید این بوی پرتغالی توی این سال جدید پیچیده شدید شدید دلگیر حتی بوی این جلبک ها را ....


یازده بهمن روز خیلی خوبی بود یک تولد دوباره شب که میام خونه زن دایی رو برو نشسته میگه صورتت رنگی خیلی رنگی هست یک لکه ای از رنگ بنفش


روز یازده بهمن فقط این اتفاق افتاد که من قلم مو را زدم توی رنگ


وقتی دارم با این پسر خاله روشن فکر فامیل حرف می زنم همونی که جای تعجب هست که اطلاعاتش را اشتباه نوشته دوست دارم ازش بپرسم چرا ؟اما این از حیطه فضولی کردن من خارج هست


این پسرخاله هزاران جا رفت خواستگاری ازش میپرسیدم دخترها چرا تو را نمی خواهن اونم قیافه میگرفت یک جورین بعدها معلوم شد هم پسرخاله را می خواهن هم پسر خاله هر هزارتاشون را گره کور خواهر های این پسرخاله بودن که حتی از حوری های بهشتی ایراد میگرفتن نه بابا اینا بدرد نمی خورن توی بهشت زندگی کردن تحمل سختی را ندارن تا تقی به توقی میخوره می خواهن برن خونه باباشون و من به مامان میگفتم این پسرخاله چرا اینقده بی عرضه هست دست رو یکی شون بذاره برنداره مگه اینا می تونن کاری انجام بدن مامان که این پسرخاله را بیشتر از من دوست داره بسته به جونشه دعوا میکنه نه دخترها خوب نیستن این پسرخاله میره دست به دعا میشه اما نه پیش خدا پیش دعا نویس اینقده دعای محکمی به این پسرخاله میده که هر چی دخترخاله ها نه میگن پسرخاله میگه اره دختر به اون خوبی من میگم که اون دعا نبوده یک تیکه کاغذ بوده به پسرخاله خیلی عرضه داده یک چیز تلقینی


با این پسرخاله صحبت میکردم در مورد دیدگاههای دیگران توی وب همون کامنت بهش گفتم که اینجا من سخت گیری نمی کنم تا بک درصد سخت گیرم حذف میکنم یا ویرایش میکنم هر چی دوست دارن بنویسن هر کسی توانایی قلم خودش گاهی کم آدمی پیدا میشه که از قلمش بخواد خوب استفاده نکنه


بعضی ها منظور ندارن اما ناخوداگاه یکی از راه میرسه که خیلی خوش امده من دوست دارم می خونه و میگه وا خدا مرگم بده ببین چی برا دختره نوشتن ...پناه بر خدا حالا بیا حالیش کن


یکی مثل آقای فاسمی شوهر خانم ر که هیچ وقت نه مداد داشت نه کاغذ رنگی نه خودکار نه مقوا هی تو مقوا داری تو خودکار داری شرمنده قیچی ندارم راستی میشه اسم منم پایین تحقیقتان بنویسید من با بچه های گروهم همکاری نکردم اسم حذف کردن میاد از ره میرسه میپرسه معنی وبت چیه ؟ راستی اقای دکتر ... ( ایشون نویسنده یک کتابن) توب وبت کامنت گذاشته چرا قالب وبت خرابه کسی وبت را هک کرده چرا نظرات وبت با تایید نویسنده هست اون خانمه کیه


اگه یک کاره این کار من نبود اگه همکار نبود زبونش گره داده بودم


چهارشنبه پانزدهم به خواهر علی میگم امروز تولد برادرت چرا دیر اومدین چقدر امروز خوشگل شده


پنج شنبه را راحت نشستم روی صندلی راحت فقط جسممه که نشسته روی صندلی خانم ع میگه راحت شدین میگم نه خوب بودن فقط خوبیش اینه که زود نمیان دنبالم


بهشون نمیگم خیلی خیلی بهتره که دیگه کسی از من نمی پرسه خانم پ چند تا بچه داری


نه تا


چند تا دختر چند تا پسر


شش تا دختر سه تا پسر


اسم هاشون را بگو من همیشه خدا یکی شون را جا میذارم دوباره میشمارمشون اسامی را از روی عکسشون مرور میکنم


نمیدونم چرا خانم م وقتی لیست اسامی دارم بازم میاد سوال میکنه نرفته چند دقیقه دیگه برمیگرده میگه اسم یکی را که جا گذاشتی


من همه را گفتم


نه انگاری اسم دو نفر جا انداختم


دیگه وقتی خودشون بخوان لوس کنن نمی گن مامان


شنبه را از اون روزهایی بود که می خواستی خدا به داد برسه و تنها دعای سر سفره هفت سینت را مستجاب کنه


این که بدنت تجزیه بشه تک تک سلول های بندت بدونن دنبال یک کاری به خوبی انجامش بدن


این تنها دعایی بود که سر سفره هفت سین کردم تنها دعا همین از خدا خواستم


وقتی همزبان توی یک ساعت کلاس داری امتحان داری جایی دعوت شدی که حتما باید بری


باید کلی بنویسی باید مشق یک ساله یک شبه انجام بدی باید بری کمک یکی و خیلی چیزها را به حافظه بسپری ... فقط فقط این از خدا میخواهی که هر سلول بدنت را بفرسته دنبال یک کاری



هیچ نظری موجود نیست: