
سلام خوبی
Good Morning friends
خانم م تا من می بینه با لبخند اخطار میده خانم پ دیر امدی زودتر بیا لبخند می زنم سلام میکنم ساعت نشون می دم میگم خانم م من به موقع اومدم یک نگاهی با ساعت میندازه ساعت چند دقیقه مونده به هفت و نیم -دقیقا سر ساعت خب یک خورده زودتر بیا بیا اینجا بشین هفت و ربع بیا چند نفری که نشستن می خندن خانم م میگه اخر سال شد این نشد زودتر بیاد از چند روز بعد بقیه ساعت هفت و نیم میان
این خانم م میگه به خانم ح
تا ساعت هفت و نیم همشون میان منم که باید شش و نیم اینجا باشم
به بابا میگم من ساعت هفت ونیم برسون زودتر نرسون دلیلشم به بابا میگم ...
الان که اینجا توی این وب می نویسم باید خیلی دیر شده باشه دیر دیر دیر
دیشب مامان دستش را گرفته زیر چادرش از بیرون میاد میگه حدس بزنید چی پیدا کردم
یک جوجه گنجیشک که گوشه خیابون افتاده بود مامان تا قبل از خواب همین جوری داره حدس میزنه که چه جوری افتاده روی زمین
جوجه گنجیشک قبلی را کسی حتی فکرش را نمی کرد که چشم ماش خوب بشه دست مامن بود آوردش
گفتش افتاده بود وسط خیابون نزدیک بود ماشینش بزنه چرا پرواز نمی کرد نمی دونستم دو تا چشماش فکر کنم کور شده
هر دو تا چشم گنجشکه عفونت کرده بود مامان گذاشت زیر سبد کلی مواظبش بود مامان چشم های گنجشکه را هر روز میشد با داروهای گیاهی این دایی که کلی پرنده داره با پرنده ها سر و کار داره
فقط وضعیت گنجشکه را تشریح میکرد با هر کلمه حرفی که می زند قلب من وامیستاد که الان این با خودش ببره قبرش بکنه
یک روز ظهر که از سر کار آومدم مامان با خوشحالی گفت گنجیشکه پرواز دادیم رفت و مسیر پرواز اون را نشون داد از شب قبلش خبر خوب شدن چشم گنجیشکه را داده بود گفتم اگه نمی دید شاخه ی درختها را پیدا نمی کرد
خدا رحمت کنه پدربزرگ را اون مهربون ترین و آرام ترین مرد دنیاست برای من هیچ وقت اخمی را روی صورتش ندیدم اونم اصلا دوست نداشت گنجیشک ها توی قفس باشن هیچ وقت من دعوا نکرد که چرا در قفس پرنده های دایی باز می کنم اونها پروازشو می دم اون گنجیشکه هنوز یادمه دایی روبروی پنجره گذاشته بودش توی قفس یادم نمیاد چند بار در قفسش باز کردم تا پرواز کنه اما از ترس دایی جرات نمی کردم پنجره یا در باز کنم که بره بیرون پدربزرگ میامد اون دوست نداشت گنجیشکه را بگیره اما اونم مجبور بود مثل من
یادمه دایی هر چند روز یکی تخم مرغ هایی را که زیر پای مرغه بود میشکست تا روند جوجه شدن یک تخم مرغ یا یا محتویات درون یک تخم مرغ را به جوجه نشونم بده هیچی برای مرغه نمی موند
دایی الان پرنده نگه میداره خیلی مواظبشونه دیگه نه گنجیشک پرنده های رنگارنگ تر پرنده هایی که یک جیغ میکشن ادم ها را دو متر از جاشون می پرونن
صدای این جوجه گنجیشکه که نمی تونه پرواز کنه کم کمکی داره میاد زیر سبد مامان میگه انشالله بزرگتر که شد میذاریم پرواز کنه الان اگه بره گربه می خورتش
------------------
وقتی در مورد خودکشی نوشتم شوخی شوخی یک دفعه دیدم پر شد دور برو از آدم هایی که خودکشی می کنن یا واقعا پر شد از خوکشی یا بوده و من دقتم بیشتر کرده بودم چهارشنبه مادر امییر حسین با ته مانده کبودی دور چشمم اومده همه اومدن به جز فاطمه که اونم داییش میاد که فقط بگه فاطمه نمی یاد مادر امیر حسین قبلا گفته بود که بد خورده زمین لیز خورده تمام صورش کبود شده بوده
یک روز خانم الف دومی میگه حدس میزنم شوهرش میزنتش
قبلا نا به خانم الف دومی گفته بودم وقتی نگاش می کنم احساس می کنم امیر حسین یک جای دوره اینجاست اما حسش نمی کنم یا نمی فهممش نه می فهممش اون اینجا نیست گاهی بهش میگم کجایی تو باغ نیستی آقا من دارم با شما صحبت میکنم کجایی میشه به منم بگی یا یکم من با خودت ببر
اون فقط نگاه میکنه
بذارید در مورد سوءتفاهم بنویسم اونی که ننوشته دور بر ادم میاد
من از خالکوبی اصلا خوشم نیاد اصلا از امپول زدن خوشم نیاد هر چی که بدن ادم را سوراخ کنه بدتر از اون جاش بمونه وقتی میرم دکتر تمام سعی میکنم تا امپول ننویسه آقای دکتر امپول ننویسید دکتره میگه
میترسی نمیگم اره نمیگم میترسم عین دین یک جن میمونه
دکتره میگمه منم از امپول میترسم اگه بخوان من امپول بزن فرار میکنم از اینجا تا پلیس راه می دوم
خانم شین را توی بانک می بینم لابلای حرف زدن می پرسه تاتوی ابروهام خوبه نمیگم ازمن نپرس ون اصلا تاتو کردن دوست ندارم حتی عکس هایی که روی تنشون خالکوبی کردن دوست ندارم هر چی صبر کنم آخرش صدام در میاد اینم عکس ها از از توی این حافظه پاک میکنم حتی اون خالکوبی روی تن یک اثر هنری بسیار خلاقنه و زیبا سعی میکنم جلوی خودم را بگیرم پاکش نکنم اما اونم حذف میشه
حالا وقتی چنین درخواستی را از کسی میکنی عکس را اشتباه میگیره
یا وقتی در مورد اون اقایی که بد کتک خورد و از دست یک عده ادم فرار کرده بود برای چی نمی دونم احتمالا دعوای خانوادگی بوده یک نفری یک فکری می کنه وحشتناک و عجیب غریب یک چیز ساده براش یک داستان درست میکنه ترسناک اون فقط فرار کرده بود کی بود چی بود خدا می دونه اون عده ای که بهش میزدن زیاد بودن ادم خیلی دلخور میشه که وقتی داری واقعیت اون چه را که افتاده تعریف میکنی یکی میاد یک خانم فکر میکنه داری نصفه تعریف میکنی یا بهتر بگم دروغ میگی خودش تصویر سازی میکنه مثال خودش را میزنه و مثلا داره کاری میکنه که تو همون چیزی را که اون دوست داره بگی تا بگه اره حق با من تنها کاری که از دست من برمیامد این بود که با چشم های از تعجب از کاسه در اومده نگاهش کنم و دوباره براش تعریف کنم چی دیدم تا شاید بهش تفهیم بشه اما به اونی که عکس را اشتباهی گرفته بود این زحمت ندادم حالا بذار هر چی دوست داره فکر کنه اما این خانمه بزرگتر از منه احترامش واجبه تنها کاری که از دست من برمی اومد این بود که دوباره بهش تعریف کنم
سوء تفاهم وقتی به وجود میاد که تفر تو با بقیه فرق میکنه یا دقت نمی کنی یا فکر های بی خودی نمی کنی یک خودکار قرمز که تا ته رسیده شاید رنگ نده تا چند دقیقه بعد با یک دفتر یادداشت تمام دارایی ثابت اون روز کیف من بود قرار فقط یک چند تا چیز یادداشت کنم از نت
ببخشید خانم خودکار دارید
این را آقای کامپیوتر کناری گفت با یک عامه مو ریش و سبیل و هیکل
خودکار میدهم بهش
آقل رنگش کمه
چند دقیقه بعد پا میشم برم خونه توی ذهنم خودکاره نیست اگر بود بذار یکی دیگه که لازم داره استفاده کنه تا تموم بشه من لازم ندارم
خانم ببخشید خودکارتون
این اقاهه میگه
- رو میکنم بهش میگم قابل نداره لازمش ندارم اگر لازم دارید بنویسید باهاش رنگش کمه
این ها را با عجله میکم چون عجله دارم برای رفتن
- صورت آقاهه ان با حرف من سرخ میشه خیلی سرخ
- خودکار ازش میگیرم
کمی مدتی بعد میره توی سطل آشغال
توی خونه تعریف میکنم کلی میخندیم
میگم پناه بر خدا دور از جونم اگه گل دستم بود از خجالت می مرد
به این برادر میگم
چرا ؟چرا این جوریه ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر