سلام خوبی
چندین روز گذشته
اما هیچ وقت نه کهنه میشه نه تکراری نه ...
اون اقایی که لکنت زبان داره چند تا بچه داره توی یک روستایی زندگی میکنه که خیلی چیزها نداره اون یک روز مریض میشه
میره دکتر بهش میگن اقای ... شما سرطان خون دارید براتون نسخه شیمی درمانی می نویسم
اون فقط پول نون توی جیبش بوده
دوستان و آشنایان و فامیل سعی کردن کمک کردن اما انها بلاخره و همیشه نمی تونستند کمک کنند اونها مریض داشتندد قرض داشتند ...
من یک بار اقاهه را دیدم وقتی سرطان خون داشت نه ابروها مژها و موهاش نبودند او شاد تر از همه کسانی بود که دور و برش نشسته بودند
روزهای بعد یکی از فامیل هاش گفت: او رفته زیارت آقا امام علی ع
یکی توی مجلس نشسته بود گفت : او پول نداشت همینه که بهش دادن بره دکتر او مریضه
فامیله گفت نه او پول نداشت ما هم کم آورده بودیم توی این مدت نتونستیم بهش کمک کنیم او بدون پول رفت پیاده با چند نفر
پسر کوچیک را با خودش برده
اون برگشت بعد از یک عالمه پیاده روی
فامیلشون گفت او رفته مشهد و خیلی غصه می خورد با یک موتور رفته جاده های خطرناک اند
فامیلشون گفت : او رفته قم و بعد جمکران همه ی این راه ها را رفته تا دعا کنه که خوب بشه میگفت اگه نباشم خانمم بچه هام دچار مشکل میشن
توی جمکران شب را انجا می گذرونه خوابش میگیره و می خوابه توی خواب میبینه
یک نفر میاد بهش میگه تو خوب شدی پاشو از خواب او میگه من از کجا بفهمم که خوب شدم بهش گفته
وقتی از خواب بیدار شدی یک نشان داری توی دستات
وقتی از خواب بیدار میشه یک اسکناس توی دستاش بود که مهری روی ان زده بودن توی مهر اسم اقا امام زمان ع نوشته شده بود اسکناس را توی دستاش میگیره میره نشان یکی از خادم های مسجد میده خادمه صلوات می فرسته خیلی ها میان لباس را برای تبرک برمی دارن هر کدام یک گوشه لباسش را بر می دارن
آقاهه وقتی میره دکتر به او می گن تو خوب شدی سرطان خون نداری
----------------
ان خانمه مهربونه که خیلی مهربونه می گفت یک بار از خرید می رفتم خونه توی راه حالم بد شد اره اون روز مریض بودم خرید رفتن بیرون رفتن از خونه حالم را خیلی بدتر کرد رسیدم در خونه بالاخره رسیده بودم خونه زنگ در حیاط را زدم منتظر ماندم هیچ کس در باز نکرد باز زنگ زدم به در کوبیدم حالم خیلی بد بود خیلی بدتر شده بود خستگی روی آن زنگ در همسایه را زدم خونه نبود داشتم از حال می رفتم ناامید پشت در ایستادم خدایا چکار کنم این را با خودم گفتم زمان برام خیلی طولانی بود
من پشت در بودم حالم خوب نبود
تق این صدای باز شدن در بود یکی توی خانه دکمه آیفون را زده بود در باز شد عصبانی شدم پس لین ها این بچه ها توی خانه دربازنمی کنند
توی حیاط کسی نبود
رفتم توی خانه صدا زدم تک تک اعضای خونه را کسی نبود هیچ کس نبو توی هیچ اتاقی هیچ کس نبود
باید می ترسیدم ما ازش پرسیده بودیم تو نترسیدی
او گفت نه خدا خواسته بود در برام باز کنه چرا باید می ترسیدم
...........
چند روز گذشته از نیمه شعبان
این روزها منم کتابی را خریدم که دوست نداشتم بخوانم برای این که واقعیت داره اتفاق افتاده فقط فقط فقط دوست داشتم وقتی همچین کتاب هایی می خونم برای این باشه که یاد بگیرم اما الان می خونم برای این که اتفاق افتاده وجود داره باید باور کنم یک روز طول کشید تا به تصویرهای توی کتاب نگاه کنم روز بعدش طول چند صفحه اولش را خواندم
باید باور کرد این که تا دیروز اتفاق نیافتاده بود حالا اتفاق افتاده
هیچ رنگین کمان تاریکی وجود نداره همه شان رنگی اند رنگین کمانی که بارون نیامده پیداش بشه خیلی عزیزه
اما زیباتر از میشه اگر و ای کاش قبلش نم نم بارونی بود یا روی گونه ها یا گلبرگ ها فرقی نمی کنه ای کاش یک کم بارون می آمد
۲ نظر:
/بازم خدا..بازم مهربونیش...
درست میشه همه چی
ارسال یک نظر