۱۳۸۹/۰۷/۲۳

کتابهایی که نقطه چین شدن 1

dسلام خوبی
این آقای کتاب فروش مرد مهربان و با حوصله ای است عکس کتاب فروشی را دیده بودم کوچک تر از عکسش بود  که توی شماره قبلی این حجم نوشته های توی دستم زده بودم نشانی را به اقای کتاب فروش نشان دادم می دانید کجاست گفت همین جا است
من این خیابان را چند بار بالا و پایین رفتم تابلو نداره آقای کتاب فروش میگه پلاک داره 
اقای کتاب فروش مرد با حوصله است یک ساعت توی قفسه های کم کتاب فروشی کتاب ها زیر و رو میکنم مجموعه از کتاب های خواندنی این را به آقای کتاب فروش میگم  
آقای کتاب فروش نویسنده است این توی چند شماره قبل حجم نوشته هایی که توی دستم محکم  لوله کردم تا آقای کتاب فروش نبینه خوانده بودم اون با این حجم نوشته ها به خوبی آشناست آقای کتاب فروش می پرسه نشانی کتاب فروشی را از کجا آوردی نمیگم  شماره ی خیلی قبل حجم نوشته های توی دستم آدرسش انجا بود انگاری عکاس بیرون در ایستاده بوده عکس گرفته به اقای کتاب فروش نمی گم نوشته ها و خواندنی ها سطح اتاق من را گرفتن این که دوست های من هستند چقدر شلوغند میگم اقای کتاب فروش یک دوست نشانی اینجا را برام نوشت 
این خانمه که گفته اسمش توی این وب نوشته نشه یک عالمه ترانه های اعتراضی بالاس سر من خونده - اینم یک بیتش- 
حالا مگه چی می شد تو می گفتی ...
ادامه دارد.....
.............................

این کتاب کوچک را با خودم بردم این که توی یک کیف کوچک جا میشه تعداد صفحه هاش زود تمام نمیشه کنار یک خانم مسن نشستم کتاب کوچکه را می خوانم می رسم به یک صفحه برعکس گفته ام را تصیح می کنم چند تا صفحه برعکس چندین صفحه برعکس صفحاتی که برعکس گذاشته شدن باید کتاب را بچرخونم و برعکس ورق بزنم  
من خانمی ام که می خواهم یک کتاب برعکس را بخوانم لطفا به من نخندید
---------------
ادامه داره...

۱ نظر:

جیغ گفت...

ها ها ها ها..باید بیام سواد بهت یاد بدم

کتابو که برعکس نمیخونن....