۱۳۹۰/۰۵/۲۸

این روزهای ساده

همیشه اون زنگ می زنه
سلام خوبی خوشی چه خبر
شروع میشه حرف های اون با یک حال و احوال زیبا با جملاتی همیشه جدید و
لبخندی که همیشه در تلخ ترین شرایط زندگی روی لب داره از اتفاقات زندگی
ام می پرسه و همیشه آمادگی خودش را بای کمک و راهنمایی اعلام میکنه نه
اصلا قبل از اینکه ازش کمک بخوام اون شروع به کمک میکنه اون شروع به
راهنمایی می کنه همین سه شنبه ی هفته ی قبل بود وقتی لبخند به لب بهش
گفتم چرا از این که هر دفعه تصمیم گرفتم با مامان برم خونشون نشده
اینکه داستان این روزهای ما خیلی جالب هست و گره اش به دست خدا باز میشه
این که لا به لای این همه داستان هایی که پیش آمده هنوز داریم می خندیم
خدا را شکر شادیم و با همیم و اصلا از خدا ناامید نشدیم
اون مثل همیشه می خنده و خدا را شکر میگه برای همه ی اتفاقات توی زندگی
خدا را شکر میگه با همون لبخند مهربون بلافاصله میگه یک نفر میشناسم یه
جایی کار میکنه میشناسه ادم هایی را لازم شد بگو ازش کمک میگیریم
تشکر میکنم پیشنهادش را قبول نمی کنم اصرار میکنه میگم باشه به دیگران میگم

همیشه اون برای جاهای دیدنی و خوب پیشنهاد میده همیشه اون پیشدستی میکنه
و برای نمایشگاه های کتاب پیشنهاد دیدن میده

توی یکی از همین نمایشگاه های کتاب بود که یک ماجرای آبکی و خسته کننده
را سه بار بهش تعریف کردم با تعجب نگاهم کرد و گفت الان گفتی
می خواستم بگم حرفی ندارم برا گفتم اما دوست دارم باهات حرف بزنم حرف
زیاد هست برای گفتن اما این که کدام را بگم کدام اول بگم نه اصلا نگو چه
طوری توضیح بدم چطوری از خودم دفاع کنم این که واقعیت را گفت به تو که
نباید دروغ گفت اما چطوری توضیح بدم که تو برداشتت همان واقعیت گفته های
من باشه این که هنوز عمق وجود تو را نمی شناسم این که ته قلبت واقعیت
حرف های من هست یا نه می ترسم می ترسم از زمانی که ازت بپرسم متوجه شدی
حرف های من و درک کردی فهمیدی من واقعیت را بهت میگم و اون متوجه نشده
باشه درک نکرده باشه برداشتش ته قلبش از گفته های من چیزی باشه شبیه چه
غلطا یا شاید یک مطلبی را داره کم میگه یا داره دروغ میگه یا خیلی چیزهای
دیگه می ترسم از همه ی اینها شاید داستان آبکی و پر تکرار من پوششی بوده
برای آنچه که از ذهنم میگذشته در مقابل اعتراض اون برای یک داستان تکراری
فقط سر تکان میدم و میگم متاسفم
دوست دارم کنارش باشم راه برم و همیشه از دیدنش خوشحال میشم اما فقط
لبخنهای من هست و صحبت های اون

همیشه نگرانم سکوت من ناراحتش کنه اما بدون واقعیت هست دوست دارم گردش
هایی را که باهم میریم راه رفتن ها کنار تو بودن ها اما همگی در سکوت
ببین باز هم این نوشته سوء تفاهم به وجود میاره

هیچ نظری موجود نیست: