۱۳۹۱/۰۳/۰۴

با دست خالی به تو سر زدن خوبه (1)

سلام خوبی



 1 - تلاش برای نوشتن توی این وبلاگ از مدتها  پیش با شکست مواجهه می شود
تا تصمیم می گیرم بنویسم    مهمان می آید - برق می رود - زنگ در خانه را می زنند - اینترنت قطع هست - یک نفر می خواهد با کامپیوتر کاری را انجام بدهد - خواهر زاده تقاضا داره ما با نی نی نگاه کند - کلا سرعت اینترنت این اجازه را نمی دهد - یک مورچه می آید انگشت پایم را نیش میزند - مچ دست راست اصلا این چند روز اخیر  یاری نمی داد . الی اخر و یک عالمه اتفاقات لوس و بی مزه دیگر گاهی می مانم بین این دو سوال که آیا خداوند نمی خواهد من اینجا بنویسم حتما مقدره یا این که تلاش و انگیزه ام برای نوشتن توی این وبلاگ کم هست



2- این خانم که گفته اسمش را توی این وبلاگ ننویسم چند روز پیش  با 4 جلد کتاب تشریف آوردند منزل
کتاب اول دیدم کتاب دوم دیدم   به این کتاب ها می امد که این خانمه بخواندشان کتاب سوم  دیدم نه این کتابه به این خانمه نمی آمد با تعجب خانمه را نگاه کردم لبخند زد و گفت برا  تو آوردمشان  از دانشگاه  یه عالمه ذوق کردم هر 4 تا کتاب را برا من آورده  بود
من: عضو کتاب خانه دانشگاهی
خانمه: نه  از کانون ه   .... گرفتم
اونجا داغونه  خاک گرفته   هیچ چیزی که نشان دهنده  انسان هایی که با هنر سر و کار دارند نیست  ...
من:تا کی امانت گرفتی
خانمه: مدت نداره تا هر وقت خواندی
من: عضو کتاب خانه شدم  ترم آخر و آخرین امتحان
خانمه می خنده :این چه کاریه
من: همین جوری قبل از امتحان زبان بود
خانمه: یک عالمه سی دی توی یه کارتون رو هم تلنبار کرده بودند ارشیو فیلم و موزیکشان بود  هم دیدنی بودی ...
من: این کتاب ها خوبند
خانمه : کتاب ج .... داری
من: نه
خانمه:  چطو نداری داشتی تو کتاب خونت نگاه کن
من: نه ندارم  نخواندمش
خانمه: یه نفری انجا گفت کتاب بردار گفتم خوندم فکر کردم تو کتاب خونت داری نگفتن نخواندم پس تو چی اون روز تعریف می کردی  اون یه نفره گفت نخواندم از من پرسید کتاب خوبیه گفتم اره کتاب خوبی هست بخصوص انجایی که سربازها  .... جالب هست
من: توی کتابه فکر نمی کنم سرباز داشته باشه من در موردش خواندم در مورد یک نفره حالا تو اسم کتاب ج .. داره تو فکر کردی این جوری هست  شاید خانمه خوانده باشه همین جوری  گفته نخواندم حالا مجبور بودی یه قسمت از کتاب را تعریف کنی
خانمه : تقصیر تو هست تو داشتی تعریف می کردی یه کتاب را حالا من چکار کنم عجب لافی زدم اخه فکر کردم تو کتابه را داری خانمه گفت اسم مترجمش را بنویسم  براش  بیارم  پس تو چه کتابی ان روز  داشتی تعریف می کردی
من : رمان شکست از رو....
خانمه: وای
من :  می نویسم توی این وب  تا  هر کسی  گفت کتابی را خواندم اما واقعیتش نخوانده بود بی خودی از خودش  داستان  درنیاورد بچسباند به داستان کتاب
خانمه : خیلی بدی



هیچ نظری موجود نیست: