۱۳۸۷/۰۴/۲۴

شاید باشه آخر


سلام خوبی

آب میوه و کیک شکلات شده صبحانه من یاد اون کاریکاتوره می افتم چقدر خندیدم تا مدتها خندیدم اون روز فکر میکردم خدا با منه نه خدا با تو تو رو دوست داره من هنوز کارت ا هدا عضو را پر نکردم همه اش یک دروغ بزرگ بزرگترین دروغ که تا حالا گفتم نه به یک نفربه چند نفر تو حتما باور کردی روز مرد را بهت تبریک میگم راستی کی هست به بچه صدای گریه اش غطع شده بهش آدامس میدم برنمی داره باباش از من میگیره میذاره توی جیب پسر کوچولوهه دختره از روی بالکن پایین را نگاه میکنه میگه این آقای رمضان نیا اومد از رو لباسش میشه تشخیص داد همیشه همون لباسش را میپوشه می خواستم بگم مثل من میگه یک آقاهه ای هست همیشه همون لباسش را میپوشه خسته شدم زود همه چی تمام نمیشه خانمه میگه بشین روی صندلی میگم من باخودم آب میوه آورده صبحانه هم نخوردم اون آقاهه چه تند رفت انگار هیچ وقت ناایستاده
...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بقیه اش را حتما خواهم خواند