۱۳۸۷/۱۱/۱۴

اگه دل تاب بیاره

سلام خوبی

یک خبر بد
من منتظر تلفن سعیده ام چند روزه حالا باید بهش بگم سارا امروز زنگ میزنه و میگه من با یک خانم مهمان صبت کردم و چیزهایی را میگه که من نا خداگاه مویگم اره میگه درسته تازه متوجه میشم که چی گفته حرفم و پس میگیرم میگم نه این طور نیست من نمیدونم امروز قراره برم پیش سعیده این چه حرفهایی داری میزنی خانم من دل ندارم چرا داری همه چیز و خراب میکنی سومین خواب منو و اینجا هیچ خبری نیست
فرزانه امروز با گریه اومد سرش را گذاشت رو شونه های خانم حسین زاده و گریه میکرد سمیه هم امروز ...
من میگم هر چی خدا بخواد ...
ممنون از کمکتان همین فعلا
.

هیچ نظری موجود نیست: