۱۳۸۷/۱۱/۱۷

شما را راست و دروغ دوست دارم



سلام خوبی


فردا تولد با با است تولدت مبارک

...........................................


صدای مردی آواز می خواند

آهنگی عاشقانه می خواند

تا وقتی بمیرم دوستت دارم

از فردی دوست داشتنی می خواند

و من ترانه ای برای تو ندارم

حتی یک یادداشت خیالی ندارم

تو فهرستی از خطاهایم بنویس

من هیچ گله ای از تو ندارم

اینک منم پادشاه درد ، منم دیوانه

تو هیچ مخواه از من دیوانه

صدای مردی آواز می خواند

درمانی نیست برای دل دیوانه

می شنوم مرا می خواند

صدای مردی که اواز می خواند

تیری از میان قلب و روحم گذشت

او مرا به مردن فرا می خواند

بر حذر باش که چه می گویی

و چه آرزو کرده ای

ایا نمی توانی ببینی

بهایی را که می پردازی

صدای مردی آواز می خواند

شاید ترانه مرا می خواند

من نیز می خواهم جان دهم

وقتی مرا به مردن فرا می خواند

من به استقبال سرزنش می روم

از چشم همگان می روم

اه که او نمی داند

من اکنون به گور می روم




کلی به سعیده خندیدم
کاش بیشتر بهش خندیده بودم اما جلوش نمی شد هیچ خبر بدب وجود نداشت از خدا می خواهم هیچ وقت خبر بد وجود نداشته باشه



هیچ نظری موجود نیست: