۱۳۸۷/۱۱/۲۱



سلام خوبی


قاصدک وقتی رفت گفتم برای ما خبر خوبی نداره قاصدکه برگشتمیگم باد به زور اوردتش من ارزو کردم برای من خبر خوب اورده باشه خدایا تصمیم دزدیدن اون روز را من مدتهاست کشیدم خدایا تو نگران نیستی من خیلی نگرانم
اون صندلی خدا یا نمی ترسی من بدوزدمش اگه دزدیدمش چی ؟ تو اون صندلی را خیلی دوست داری من میگم صندلی اخه از اون صندلی خاطره خوبی دارم یک حسادت یک ترس یک شادی یک حس عجیب وقتی قدم از قدم نمی تونی برداری وقتی صدای قلبت را میشنویی خیلی بلند تر از همیشه جادوی صندلی جاذبه همه چیزهای خوب دنیا خدایا تو نمی ترسی بدوزدمش
حالا من یک امتحان دارم تو برنامه اش را ریختی تو من دارم آماده میشم برای این امتحان امتحانی که اولین باره دارم توی اون شرکت میکنم امتحانی که تاریخش را نمیدونم امتحانی که خیلی سخته سوال ها چیه خدایا توی ذهنم دارم برای سوالات احتمالی جواب پیدا میکنم اما نه سخته من به امتحان میرسم؟ تاریخش کیه ؟
مانتو چه شکلی بپوشم رنگش چه رنگی باشه تاثیر داره تو قبولیم چند تا مداد با خودم ببرم خودنویسم را چی دفتر یادداشتم را چی تست ها چی هستند چند تا راست میتونم بگم جواب کدام سوالات را نمیتونم بدم خدایا از این کنکوره سخت تره ؟ خرابکاری نکنم تو دستم را میگیری من برنامه ریزی اش نکردم خدایا تو برنامه ریزی اش کردی خودت باید کمکم کنی
بابا نوشته و برام فرستاده
ضربان فلب من
با تو
دور از تو
بدون تو ... هرگز
دوست دارم
من به تو میگم
کی تو را خدا کرد که داری ذره ذره جون من را میگیری


.

هیچ نظری موجود نیست: