۱۳۸۷/۱۲/۰۸

با همه یکرنگی قلبم می نویسم


سلام خوبی
جدی میگم خوبی واقعا خوبی
بی بی حاجی ماهو یک عالمه قصه بلد بود یک عالمه شعر از اون آدمه که راه میفته و میره دنبال شانسش معتقد بوده که شانسش راحت خوابیده و به فکر اون نیست میره تا شانسش را بیدار کنه شانسش را پیدا کرد اما کله اش را از دست داد کسی که عقل تو کله اش نیست شانس میخواهد چی کار

خدا رحمتش کنه بی بی را سالگردشه نه بدهکار دنیا بود نه دنیا به اون بدهکار
این وب پر اشکال جمله بندی و املای است شما را راست و دروغ دوست دارم شاید خیلی چیزها را تو ذهن هر کسی ایجاد کنه خانمه میگه نمیتونم برات پرینت بگیرم میگم میشه تو کامپیوتر است نه نمیشه چهارشنبه و یک شنبه من الان میخواهم نه نمیشه میخواهم به رییس نشان بدهم خانمه برام پرینت میگیره یک تومار پرعدد بابا میگه به درد چرک نویس میخوره حالا چی میخواهی بهشون بگی چکاری از دستت بر میاد ؟هیچی فقط چند تا حرف بد بهشون بزنم تا دلم خنک بشه با با میخنده میریم خونه ...
این نوشتنم بدون منظور بود وقتی به بار کلمه ها توجه نمی کنی همینه همه مثل تو نیستن ... تلخ شده نوشتنم تلخ شده می خواستی کم نیاری لج کردی ... تلخ شد
اون روزجمعه تند میومدم از کنار صندلی خالی رد شدم نگاش نکردم یک صندلی چوبی که به نظر میاد موقع رفتن هر کسی بهش یک هدیه میده به تو چی هدیه داده به من دوست داشتنی ترین لحظه وقتی یک ماه بهمن بود باید از صدیقه از مرضیه از مریم جعفری بپرسم چی به اونها هدیه داده
تو فکر این دو زاری ام از در که میرم بیرون یک نیرویی بهم میگ نه تاکسی نگیر پیاده تا سر خیابان برو هوای تازه شاید آرومت کنه چند قدم که میرم اون آدرس روی دیوار همیشه اونجا بوده ماها من ندیدم من از کنار اون تابلو رد شدم و ندیدم از کنار اون خیابان من اون آدرس را ندیدم با خودم گفتم گیرم که حواست جمع بود چکار میکردی جوابم به خودم این بود
نه


هیچ نظری موجود نیست: