۱۳۸۷/۱۲/۱۶

فرشته پاک کن اشک هاتو ... به خدا گفتی همه حرفهاتو2

سلام خوبی


سه شنبه از کی من و زینب رفتیم اونجازینبه سوال داره چقدر من به زینب خندیدم


خانمه در مورد اون آدم ها حرف زد هر سه شنبه این سه شنبه نشد اون یکی سه شنبه هم نشد این سه شنبه های پی در پی من دچار فراموشی عمدی شدم من به کمبود وقت دچارم این سه شنبه همه چیز سرجاش است حافظه من وقت من عکس و فتوکپی شناسنامه و انگیزه ای نامرئی ساعت 6 باید اونجا باشم 20 دقیقه به 6 است نوشتنی تمام نمیشه و من دارم مینویسم ورق میزنم تو نوشته هام تو کجایی پیدات نمیکنم نه انگاری تو نباید دنبالم بیای باید تنها برم


این را برای خودم نوشتم من میرم با خودم مامان من رفتم منم بیام نه خودم میرم میخواهم بدونم اونجا چه خبره در مورد چی حرف میزنن مامان میشناسه 6:10 دقیقه تا در حیات می دومم اینجا خیابان باید فقط تند برم اولین قیافه آشنا بدون نام آخه تو چرا باید جلوی من قدم بزنی الان در این وقت قدم ها شو کوچیک میکنه یک قیافه آشنا من عجله دارم این قلبه خیلی وقته با سرعت غیر مجاز نمی تپه از پله ها که دارم میرم بالا صدای دسته جمعی خانم ها و آقایونی میاد که دسته جمعی صدای کلاغ در میارن بالای پله ها صداها واضح تر میشن طا ها جا خانمه کدام طرف برن از اون طرف ببخشید این صداها صدای بچه های تاتر آها من فکر کردم کلاس قرآنه


-----------------


نمیدونم ساعت چند رسیدم 15 دقیقه توی راه خانم ها و آقایون دور میز قیافه هایی که من تا حالا ندیدم اما آشنا خودی و صمیمی راحیل میگه خودخواه هستند راحیل میگه بدجنسن آره موافقم حق باشماست یک خانمه اونجا نشسته خانمی که من هر روز صبح میبینمش وقتی میرسم وقتی از کنار اون نقش برجسته راه میرم از کنارم رد میشه همیشه با خودم گفتم چقدر قیافه اش آشناست کجا دیدمشش هیچ جا خانمه اونجا بود تنها کسی که یک چیز خوب گفت من دقیقا روبروی اون اقایی نشستم که همهش حرف میزنه فکر میکردم خیلی باید پیر باشه اما اون میگه من مال الانم مگه چقدر سن دارم من این سر میز اون سر میز آقاهه مسن ارام حرف میزنه اسمم را می پرسه خواستم بگم خوش به حالت چی چی را خوش به حالم آقاهه روبروی من میکوبه تخریب میکنه و از بین می بره کلمه به کلمه و خط به خط خودم را به راحیل گفت نمیری میگم نه به من پیشنهاد دادن نیا حالا من اینجا چکار میکنم خوب شد تو همراهم نیومدی خوب شد تو را پیدا نکردم لابه لای دفترم خوب شد ورق نخوردی زیر دستم خوب شد خیلی خوب شد تو را از بر نیستم خیلی خوب شد خیلی خوب شد من که حرفهام را زدم اقاهه بذار من را تخیرب کنه بذار از خط به خط من متن من خط من نوشته من را بذار بکوبونه و تخریب کنه تو را نه با فکر بسته خودش قضاوت کنه اگه تو باهام بودی حتما باهاش دعوام میشد به راحیل گفتم بهم پیشنهاد دادن نیا


تقویم را برداشتی آره این تقویمه که توش دعا داره را برداشتم دعای معراج توشه تو چی خانم مسلم زاده برداشتی این که فال حافظ داره را برداشتم این بردار توش دعا داره


دعا چقدر خوندم مگه مستجاب میشه دعایی که مستجاب نمیشه نمیخواهم این را برمیدارم باهاش فال حافظ میگیرم


ساکت ساکت دارم نیت میکنم فال بگیرم ببینم حافظ بهم چی میگه


زینب میگه برام فال حافظ بگیر من بلد نیست تو کتاب حافظ داری عجب دلیلی بشین تا برات فال حافظبگیرم زینب میگه صبر کن نیت کنم زینب من یک فال بهتر بلدم جدی صبر کن برم کتابش را بیارم آخرین طبقه کتابخونه شاهنامه فردوسی با نظارت دکتر الهی قمشه ای از روی نسخه مسکو به نظم سنگین ترین کتاب توی کتاب خانه


نیت کن نیت کنم زینب چشماش را میبنده (خدای من چرا هیچی نمیگه ) خوب بگیر بذار فاتحه اش بدهم کتاب را باز میکنم دئو صفخه کامل در 2 ستون زیاد شعره (خدای من چرا زینب چیزی نمیگه) میخونم زینب از یک جنگ نوشته جنکگ چی تو قراره دعوا کنی ( خدای من چرا زینب چیزی نمیگه )تو دعوا کردی نه البته با کسی حرفم شده اما دعوا نه بخونم خوب بخون بقیه اش چیه ... این همه زینب دارم باهات شوخی میکنم ... فرشته خدا بکشتت


چند روز قبل شده یک سال که من تو این وب مینویسم من به پایان نزدیکم


همه چیز یک شوخی بود از طرف خدا تو خدایی ما هم بنده هات


الهه میگه


ما بلد نیستیم چه جوری دعا کنیم

هیچ نظری موجود نیست: