سلام خوبی
وقتی صفحه هفت کتاب را باز می کنم شروع این رمان اولین کلمه اش دلمشغولی این روزهای من هست بار دوم که دارم این کتاب را می خونم روبروی کتاب خونه ایستادم و دنبال کتابی می گردم برای خوندن از میان کتابهایی که باید خوند کتابهایی که نباید خوند اما توی اولویت اول برای خوندن هستن دستم میره روی این کتاب کتابی که یک بار خوندم شاید دوبار یادم نیست دراز کشیدیم صفحه هفت باز می کنم اولین کلمه اش دلمشغولی این روزهای من کلی دارم براش آماده می شم کلی هواشو دارم با تمام وجود با تمام خواستن کتاب می بندم می گم خدا کنه خدا کنه قبول کنه
وقتی در مورد خودکشی خواستم بنویسم نمی دونستم کار به اینجا می کشه سوژه داد دستم از بس از ناامیدی نوشتن واقعا یک خودکشی مجازی رخ داده می نویسم امتحان می کنم اقایی که روبروم نشسته بالایپنجاه سال سن داره برگه امتحانی من را دستش داره می پرسه آخرین کتابی که خوندی چه کتابی بوده بهش نگاه می کنم می گم راستش واقعیت این هست که من در مورد کتاب هایی که می خونم با کسی صحبت نمی کنم در مورد صحبت نمی کنم به نظر میاد کمی جا خورده بهتر سوالش را می پرسه از نظر خودش فکر می کنم
سواش را داره بهتر می پرسه آخرین رمانی که خوندید چی بوده تو ذهنم همه چی سریع می گذره چی جوابش را بدم من کتاب هامو که به نوبت و به ترتیب نمی خونم چرا گفتم کتاب پیرمرد و دریا و اقا هه که اومده توی کتاب فروشی می پرسه خانم کتاب پیرمردو دریا را دارید و خانمی که کتاب می فروشه میگه نه بهش میگم برید کتاب فروشی ... شاید اونجا داشته باشه من دارم این کتاب را توی کتاب خونه اما نه الان خیلی وقته خوندمش اقاهه میگه نویسنده اش از ...ف است من توی ذهنم این هست مگه کسی دیگه هم اینو نوشته به این عنوان سکوت من باعث شده پیرمرده دوباره اسم کتاب را بگه با لهجه محلی و دو باره سکوت من و اون دوباره اسم کتاب را بدون لهجه میگه و من تمام مسیر ذهنم با این مشغوله که مگه کسی دیگه هم این کتاب را نوشته یا به این عنوان نوشته نزدیک خونه که می رسم اها حالا فهمیدم احتمالا این بوده اقاهه اسم نویسنده شو عمدی اشتباه گفته ببینه من لسم نویسنده را درست میگم یا نه مطمئن بشه خوندم یا نه آقا یکی از سوالاتش این بوده که شما چیزی هم می نویسید میگم فقط خاطره نمی نویسم نمیگم نه هیچی نمینویسم اخرین انشاء ام را سوم راهنمایی نوشتم تمام شد
وقتی خواستم از خودکشی ببنویسم نمی دونستم برمیگره با دنیای واقعی هی خودکشی هی خودکشی هی خودکشی اون خانمه تعریف میکنه یه خانمه برای این که دیر رسیده بود به جلسه امتحان می خواست خودش را از بالکن پرت منه پایین یا اون اقاهه که دو بار میگن خواسته خودکشی کنه بنده خدا زینب نخواستم بهش بخندم ... آخه اتاق من که جای گریه نیست خودم اونجا بخواهم گریه کنم نمی تونم یکی دیگه پاشه بیاد گریه کنه نه من خیلی داره حسودیم میشه رو می کنم به مبینا میگم اون وقت هایی که نباید گریه کنی گریه می کردی رو می کردم می گفتم مبینا جای کی داری گریه می کنی این همه اشک داری گوله گوله حالا که باید جام گریه کنی گریه نمی کنی فرزانه میگه مبینا برای چی داری گریه میکنی مبینا دستش را میبره بالا رو میکنم به فرزانه میگم فرزانه سر به سرش نذار الان هر دو تامون را میندازه بیرون ...
ادامه داره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر