سلام خوبی
از صبح زود دارم با این خودنویس کلنجار رفتم ساعت هشت شبه بلاخره خودنویسه با من راه میاد
می نویسه اونم وقتی که دست های من پر از مرکب کرده
فرزانه برگه ای را دست گرفته داره اسامی را می نویسه فرزانه میگه حتما بیا علی بادکنک ها را باد می کنه روی بادکنک نوشته پیوندتان مبارک عکس یک عروس و داماد
علی میگه عروسیه
و شروع میکنه به رقصیدن
فرزانه سرش را از خجالت میندازه پایین
علی میگه کاغذ رنگی ها را بکنیم
میگم نه عروسیه
فرزانه میگه نه بذار باشه خوشگله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر