۱۳۸۸/۱۲/۰۶

خاتون بی کنایه و ابهام

سلام خوبی

امشب که دارم اینجا می نویسم از عروسی فرزانه میام

مبینا دیگه شاهکار خدا نیست اون گریه نمی کنه داره با من حرف می زنه

خانم آ می پرسه مبینا چی میگه

مبینا بهم میگه میگم مرد تو را بزنه

خانم آ می خنده میگه پناه بر خدا حرف نمی زنه حالا که داره حرف میزنه چی داره میگه

می خندم مهم اینه که مبینا با من حرف بزنه این که چی داره میگه مهم نیست همین که داره با من حرف میزنه کلی من خوشحال میکنه

یکی از شادی های من و خوشی های من مبیناست

مبینا که فروشی نیست این خوشی فروشی نیست


بعضی وقتها وقتی آدم نباید بخوابه می خوابه

بعضی وقت ها وقتی داره با تلفن با یکی از همکاران آقا داری درمورد این که تصاویر گزارش های کاری ارسال شده دچار مشکل شده

یه یک مخلوق خدا پیدا میشه که یک جوری فکر می کنه که هر جور فکر می کنی تجزیه تحلیل می کنی به هیچ نتیجه ای نمی رسی که چه جوری فکر کرده که به اینجا رسیده و با کدام جسارتی داره اون را به زبان میاره

.....

این مقدمه بود

-------------
اگه حرفی نزنم
وارونه جلوه می کنم
انگاری تو ساخت کارت پستال استعداد ندارم خانم س برای عید پارسال تند تند کارت پستال درست می کرد تصویر می کشید
مقوا ها زیر دستش هیچ مقاوتی نداشتند به هر شکلی که می خواست در می آمدند
من حرفم تصویر ...( وقتی می گنم خدا دنیا را یهویی به آدم میده الان به من داد یکی از دست نوشته هایی که بارها بارها دوست دارم بخونمش حذف نشده اینجاست توی پیش نویس وب خودم )
من حرفم تصویر گوشه کارت پستال نیست اون تصویر که هیچ تفکری را ایجاد نمی کنه برای همین هم گفتم به هیچ چیز توی این دنیا ارتباط نداره به تصویر دو ادم گوشه تصویر کاری ندارم اون ها هم همین طور نوشته اش یه متن نوشته بود
این تفکر سازنده کارت پستال هست که آدم بهش بر بخوره
اما این که کارت پستاله خلاقیت توش رفته و حتما قرار نیست هدف خاصی را دنبال کنه مثل لباس های مد توی فشن ها حانم ن میگه فقط طراحی می کنیم که بگیم ما بلدیم این شکلی درست کنیم حالا به کار دنیا نیاد اتفاقی نمی افته
ممکن عین بعضی دست نوشته های من باشه یا همشون

هیچ نظری موجود نیست: