سلام خوبی
تا الان نزدیک به هزار بار است احتمالا بیشتر که هر روز به خودم میگم وقتی روی یک تیکه کاغذ یادداشت می کنی وقتی پول یا کارت ملی و ... می خواهی یک جای امن بگذاری لای کتاب هات نذار
تنها جایی که یادداشت ها ،برگه رسید برای گرفتن جواب آزمایش ،یک کاغذ آچار و خیلی چیزهای دیگه را را می گذارم چون مطمئن هستم کجا می گذارم چون مطمئن هستم یادم می ماند لای کتاب هام است
هر دفعه هم می گذارم میگم لای این کتاب گذاشتم فرشته خانم یادت خواهد ماند اما وقتی لازمش دارم دنبالش میگرم لای هیچ کتابی نیست بارها و بارها لا به لای بیشتر کتاب های کتاب خانه گشتم پیدا نکردم انگاری آب شده رفته زیر زمین وقتی به مامان می گویم نیست خیلی قاطعانه می گوید درست بگرد لای کتاب هات است
تو همین پاییز 1392
یک عده تصمیم گرفتند که کتاب هاشون را بیاورند توی پارک و با هم مبادله کنند مبادله ی کتاب با کتاب
تصمیم گرفتم برم ببینم چه خبر است از آنجایی که من تو کتاب دادن به این و اون یک خورده خسیس هستم و البته به این هایی که اسم هایشان را بلدم هنرشان را تا مقداری می شناسم مقدار کمی سلام و احوال پرسی دارم که کتاب خوبم ر ا نمی دهم ببرند
گشتم تو کتاب خانه یکی دو تا کتاب پیدا کردم که ببرم اطرافیان گفتند کتاب های دانشگاهی ما را هم ببر شد کوله باری از کتاب که به سختی بردم این که خندیدند به کتاب های دانشگاهی این که یکی گفت این خوبه ممکن کسی لازم داشته باشد اصلا برای من مهم نبود من کتاب هام را برده بودم چند تا چهره ی جدید می دیدم این که آنجا چه خبر بود این که موفق شدم دو کتاب را به کتاب های دیگه عوض کنم
یکی از همین جمعه ها بود یک آقایی کتاب داشت که دوست داشتم داشته باشد کتاب با کتاب عوض می کرد البته کتابش را می فروخت 10000 تومان کتاب دسته دوم و دارای چند صفحه ی خط خطی شده از یک نویسنده ی خارجی معروف با خودکار آبی به آقای هنرمند معروف میگم ببخشید کتاب تان را ارزان تر بدهید آقای هنر مند معروف قبول نکرد گفت قیمت کتاب در حال حاضر توی بازارهمین قدر است به آقای هنرمند معروف می گویم کتاب را به قیمت پشت جلدش بفروش آقای هنرمند معروف قبول نمی کند
یک کتاب دانشگاهی بر می دارم می گویم آقای هنرمند معروف کتابتان را با این عوض کنید آقای هنرمند معروف قبول نمی کند
یک آقایی که آنجا نشسته بود خندید و گفت کتاب مرتع داری داری را می خوای با این کتاب عوض کنی آقای هنرمند معروف سرش را برمی گرداند سمت دیگری با عصبانیت می گویم شما چرا این معامله ی پایا پای را خراب می کنید شاید آقای هنرمند معروف بخواهد کتابش را با این کتاب عوض کند آقای هنرمند معروف می خندد پول کتاب را از جیب شلوارم بیرون می آورم آقای هنرمند معروف کتاب توی دستش را ورق می زند انگاری دارد با کتاب خداحافظی می کند به آقای هنرمند معروف می گویم کتابت خط خطی است آقای هنرمند معروف می گوید این خط خطی های خودم است پول کتاب را می دهم به شوخی رو به آقای هنرمند معروف می کنم و می گویم من اگر جای شما بودم می گفتم خود نویسنده ی کتاب خط خطی کرده و گران تر می فروختم
آقای هنرمند معروف خیلی ناراحت و دلخور شد تصمیمش را برای فروختن کتاب عوض کرد یک نفر آنجا پادرمیانی کرد
چند روز بعد کتاب را بدون آنکه بخوانم اهدا می کنم به یک کتاب خانه
با این هنرمندان با این نویسنده ها نمی شود شوخی کرد آقای هنرمند معروف این آقای نویسنده هم مثل شما معروف است
شوخی نمی کنم با این هنرمندان و نویسنده ها خیلی زودرنج و دل نازک هستند 28 فروردین 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر