۱۳۹۳/۰۹/۱۰

فرشته آمدی از دور...

سلام خوبی

روی صندلی نشستم راهرو یک جای خاص است دفترچه یادداشتم دستم گرفتم هر چی را که قراره تو این وبلاگ بنویسم دارم تو دفتر یادداشتم می نویسم تو این دو ماه اخیر که اینترنت خانه قطع بود  مطالبی را که می خواستم تو این وبلاگ بنویسم
برادر محترم می فرمایند این جای درس خواندنت است برادرزاده ی سحر خیرم امده کارتون داره تماشا میکنه یک خانمه داره شعر می خواند برادرزاده میگه به خانم بگو نخون
دیروز مادر خانمی با خانم مهمان صحبت میکردند مادر خانمی با خانم مهمان  هم عقیده بودند که خانمی هست که حرف نمیزنه یعنی کم حرف میزنه مامانی غصه میخوره فرشته ی منم همین طوره ساکت میشینه حرف نمیزنه می خندم میگم در مورد موضوعی باید باشه که بشه حرف زد
این روزها در مورد مسائل و مطالب و خواندنی هایی هم که خودم خوانده بودم بلد بودم بلد هستم معلومات عمومی من است
سوتی میدم اشتباه توضیح میدم چقدرم ساده هستند چیزهایی را که از من می پرسند میدانم بلد هستم      به مامان میگم حنجره ام واقعا درد میکنه     کم تر حرف بزنم بیشتر گوش بدم  این  جوری بهتر است
این خودم خودم را دیدم اما یک نقطه ضعف هایی است که دیگران می بینند این روزها تو این دفتر یادداشته می نویسم دیگران چه جوری من را می بینند
از تقریبا سال گذشته و قبلا تر شروع میکنم یکی را فعلا   می نویسم تو دفتر یاداشتم قرار بود آهسته و غیر مستقیم وارد این بحث بشم اما انگار رک نوشتم
رو دفتر مشقم  درست رو صفحه ایی که روز سه شنبه قراره تو اون بنویسم الان پر از بادم زمینی و انجیر و کشمش  است من برادرزاده ی نیم وجبی ام در حال نوشتن و کارتون تماشا کردن داریم می خوریم چندین وقت پیش وقتی این دفتر نو بود بردم                    تو حیاط برا خواندن  گذاشتمش رو یه بلوک تا مراقبت از دفتر انجام بگیره پاشدم رفتم لباس های خیس رو رو طناب پهن کنم کار پهن کردن لباس ها تمام شد از لباس های خیس که مستقیم از تشت آب بیرون آمده بودند شره آب می ریخت 0ریخته بود رو دفترم بلوکه درست زیر بند رخت بود دفترم اتو کردم اگر دفترم باز نبود شاید فاجعه ی کمتری روی این دفترم اتفاق می افتاد اون موقع دقیقا این را گفتم این نشان میده بعد از پانصد سال از خواندن درس تصمیم کبری هنوز نتوانستم اون را به کار ببندم
همین پارسال بود یا کمی قبل از آن خانمه میگفت چون عکسی از خودت تو فی س ب وک نمی ذاری تو از اون هایی هستی که اگر کسی عکسش را بدون چادر مشکی بگذاره تو رگ تعصبی و غیرتی ات گل میکنه کلی فحش به همیچین ادم هایی میدی نمی خام عین جمله اش را بنویسم  بهتر بگم عین گفته اش را بنویسم اخه بنده خدا فی س بو ک که آلبوم عکس خانوادگی من نیست 2  سرعتی که شما دارید عکس ها تون را تو فیس بوک دانلود میکنید خیلی بیشتر از مال منه آدمی که داره فحش میده به دیگران به من خودتی نه من
من اصلا با ادبیات سرو کار ندارم ادبیاتی نیستم و اصلا نمی دانم تو ادبیات ایران زن را چرا به ماه تشبیه کردند من تو نجوم می دانم ماه کار چیه اما تو ادبیات نه من تو نجوم می دانم ماه دور زمین می چرخه نور نداره نور خورشید که بهش میخوره به زمین بازتاب میکنه جزر و مد ... داره
اما معتقدم  ایرانی از قدیم معتقد بوده زن و مرد با هم برابرند
من نتوانستم از همکلاسی ام دفاع کنم از این بابت خیلی ناراحتم این یادم نره اونی که دنیا بدونش آنفلانزا بگیره غیر مستقیم خیلی مستقیم بهم گفت تو چشم مامانت را اینجا دور دیدی شال و شلوار لی می پوشی نه چشم مامانت را نه دقیا گفت چشم سر کارت را 
خدای بزرگ و مهربان یعنی من از نوزادی از روز تولدم چشم مامان و بابام را دور دیدم یا می دانستم چه کاره میشم چشم سر کارم را دور دیدم این شکلی لباس می پوشم می پوشیدم این جوری خواهم پوشید مامان بیا ببین دخترت چشم تو را دور دیده 
حالا بقیه اش را بعدا می نویسم .




هیچ نظری موجود نیست: