۱۳۸۷/۰۸/۱۹

انگار چیزی از تقدیر من کم شده 000 شاید همینه تقدیر

سلام خوبی

چند وقت پیش سر خیابان پستچی را دیدم امدم خونه گفتم من نامه دارم مگه قرار برات نامه بیاد نه قرار نیست همین جوری پستچی را دیدم به شوخی گفتم اخه تو این مدت همه اش تو طالع من اومده نامه داری برادر میگه تو این جور چیزها را باور داری مثل این که شوخی ام را خیلی جدی گفتم میگم نه من باور کنم برادره میگه نامه یعنی خبر خوب شاید بهت نامه نیاد اما خبر خوب میاد

قرار نیسست همه نامه ها را پستچی بیاره خبرهای خوب را قاصدکم میاره اون قاصدکی که رفت و برگشت

شما شایسته بالاترین شادی ها هستی

این را دیروز اومدم بنویسم اما ورود به سیستم این وب خطا می داد زینب بهم زنگ زد می خواهم برم تربیت بدنی با من می یای گفتم اره همیشه میگم اگه خدا از تقصیرهای من بگذره از این که به زینب خندیدم هیچ وقت من را نمی بخشه زینب از اون ماجراهایی را داره که تا نود درصد پیش بینی میکردم این جوری بشه مامان میگه زینب حرفهای الکی زیاد میزنه هر موقع حرف میزنه مامان چند دقیقه بعدش میگه حرف های الکی نزنید شاید من مقصر باشم چرا اون موقع زینب را دعوا نکردم

امروز واقعا نیاز به یک پیاده روی دارم جلوی در ورزشگاه مامان میگه نرید فوتبال تماشا کنید پول بلیط را نداریم مامان میگه نه یک وقت نروید توی ورزشگاه گفتگو ادامه داره

دوباره امدم تو این وب بنویسم نشد این دفعه هم امدن یک ساندویچ دادن دستم که بخورم

صورت مطهره را میگیرم طرف خودم و مطهره روشو برمیگردونه من صورتم را میگیرم جلوی مطهره میگم مطهره دختر لوس جیغ جیغو مطهره اعتراض میکنه منم میبوسمش میگم گوشم درد گرفت از جیغهای تو مبینا گریه میکنه مینا گوشهاشو میگیره میگه خسته شدم چقدر این گریه میکنه مبینا جیغ میکشه بلند علیرضا میگه اه فاطمه را نگاه کن خانم ارژنگ به علیرضا و فاطمه اشاره میکنه (علیرضا دستش را انداخته دور گردن فاطمه )میگه این ها را نگاه کن خانم حبیبی میگه فاطمه چرا این جوری جلو پسرها خانم حسین زاده میگه امروز یکی دیگه امده دوتا امیرحسین ها بگیر بشین به مطهره میگم دختر لوس مامان به من میگه دختر نازنازو بد اخلاق

من تو دلم به زینب می خندم اخه احساسش را درک نمی کنم زینب حرف میزنه میگم زینب من برات یک چند تا جمله جور کردم میخونه اما نمی فهمه چند تا جمله اولش را پیامک میده من بهش می خندم زینب تو اتاق من داره گریه میکنه میخوام بخوابم اون داره گریه میکنه اهنگ که از گوششی پخش میشه گوش میکنه برای چی گریه میکنی دارم این اهنگ گوش میکنم همین اخه من را یاد یک چیزی میندازه من که اصلا متوجه نمیشم چی میخونه زینب یکم حرف میزنه و من میگم همین من زینب را نمیفهمم درکش نمیکنم همه انهایی را که مثل زینب هستند را درک نمیکنم به سعیده میگم خدا گوشم را گرفت مگه چکار کردی میگم هیچی و میخوام بهش توضیح بدم اما کلمه مناسب را پیدا نمیکنم یک چیزی شبیه بازی میگه سرگرمی میخوان چند روز خودشان را سرگرم کن و اخر حق را به خودشان بدن من نمیذارم

از یاسر میشه 100 صفحه نوشت خانم اقای رضوانی به یاسر میگه اذیتش کن تا بره یاسر میگه نمیشه و سرش را میندازه پایین میگم این حرف را بهش نزن خانم اقای رضوانی صورتش را جمیع میکنه اخم باش بره خودشون جا ندارن چیزی ندارن بخورن با باش گمراه شده با زن بابای یاسره یاسر وقتی گفتم از پشت میز بلند بشید تا ایستاد انفجار خنده اقایون و من با تعجب نگاش میکردم ماشالله خدایارش باشه ازفکر نمیکردم این اقا این قد و هیکل را داشته باشه یک جایی از این وب موقع نوشتن اسم محمد خوب را اشتباه نوشتم اینجا تصیح میکنم محمد خوب بسیار مهم است این که حرف میزنه حرف میزنه شاید یکی از دلایلی که من الان دارم کم فقط کمی گریه های مبینا را تحمل میکنم همین حرف زدن های محمد خوبه جامعهکوچک از ادمهایی که الان با اونها سر و کار دارم اما درونشون ادمهایی دو رو وجود نداشت نمیدونم با ادم های دورو چطوری باید برخورد کرد فقط میدونم که طرفشون نباید رفت این روزها عجیبه روزها عجیب و حرفها عجیب تر

من نوشتنی های زیادی را نوشتم و نوشته های زیادی را نوشتم این که خط نمی خورن پاک نمیشن یک متن شاد بنویسم و متن من میره سمت جمله های خنده دار برا زیبا میخونم ابرو میندازه بالا میگه جالبه ادامه بده من میگم این شاد نیست و شروع به حذف جملات میکنم کلا با اولی متفاوت میشه شاد نمیشه و خنده دارتکیه میدم با کمد خدایا یک چیزی باید بنویسم به کتابخانه و کتابهای درهمش نگاه میکنم کتاب محمد رسول الله(ص) اره خودشه و کلمات عین اب جاری سرازیر میشن چند جمله قابل دفاع امیر حسین توپ را میندازه زیر پام یک بار محمد خوب توپ را شوت کرد تو صورتم تمام صورتم سوخت اخه من مال والیبالم من که بلد نیستم چرا باید به این ها بگم باین تا بهتون والیبال یاد بدم کمی ترسید من به رو خودم نیاوردم خندید کلی خندید همه پسرها خندیدن یاسر حرفی زد یادم نیست این پسر خنده رو محمد خوب ادامه بازی امیر حسین این توپ خرابه

هنر اینه که یک توپ خراب را قل داد



یک بازی که توش علامت سوال استواقعا بازی اصلا فکر نمیکنم یک بازی باشه برای من فقط علامت سوال هست به خانم حسین زاده میگم من طلعت را نمیتونم تحمل کنم برای یک مدت کوتاه میتونه کمک من باشه باهاش دعوام میشه کلامون میره تو هم ادب نداره میگه چکار کنیم کمکی نداریم این که کسی بیا دکمکت بده مطمعنا فردا باهاش دعوام میشه

قای یوسف سلیمی باید در موردش نوشت در مورد خودشو شاگرداش اون شاگردش که عکسش را زدن رو تیشرت وقتی داره با اقای سلیمی حرف میزنه من سرم را برنمیگردونم که نگاش کنم به زور دارم جلوی خنده خودم را میگیرم بحثش داغی را پیش کشیده اخرش قیافه اش را ندیدم حرفهاش کافی بود بشنوی همین این جا سوال های جالبی میپرسن کل معلومات این جماعت منم عضوم هلوترین استاد خوشکل ترین دختر بیشترین تعداد خوشکلها ایا میشه تو استخر شنا کرد تکیه کلامها عجب جماعتی هستیم ما

پسرها میگن میای بازی میگم من بازی شما را بلد نیستم یکیشون گفت من یادت میدم و یک مستطیل کشید و براش قطر کشید چند تا ضربدر و یک دایره کشید بهم گفت تو ضربدر بزن هر کی زودتر ردیف کرد برنده است الان باید خیلی بزرگ باشن سوال های بی جواب من نمیخواهم جوابشون را بدونم تو تو این بازی باختی بازی که خود تو ساختی من جواب همه سوال ها را میدونم بازی فولاد و شهرداری هم که فکر میکنم یک یک مساوی شد از کنار بازیکنای فولاد میگذشتم حتی اسم یکی از این بازی کنها را نمیشناسم پلیس محافظ داره جلوی در ورودی ورزشگاه صف میکشه قیافه های بهت زده گیج که داره حسرت فرصتهای از دست رفتهشون را میخورن نشستن روی صندلی ها من و زینب داریم از کنارشون رد می شویم با مامان به این نتیجه رسیدیم که هر موقع گذاشتن خانم ها وارد استادیوم فوتبال بشن ما هم برویم

قاصدکه که داشت میرفت گفتم برای ما خبر خوب نیاورده داره میره اما برگشت کنار پام اما الان میفهمم باد اون را برگردونده بود به زور خدایا من دعا کردم تو مستجاب برای تو خرجی نداره دلم نمیاد این را بگم اما خدایا دعایم را پس میگیرم



... ادامه داره

مجید کنارم ایستاده توی دلم میگم وای خدای من چقدر غلط املایی اینجا هم وای چقدر غلط املایی است چقدر زیاد و چقدر درهم نوشتم

الان چیزی را یدم که خیلی عصبانی ام کرد اما نه این عصبانیت زود تمام شد چه اهمیت داره من خوب تو بد چیزهایی نوشتم که همه حرفهای من نبود قاطی پاتی شلوغ پلوغ هر چی تو فکر کنی محترمه اما این چیزی که تو فکر کردی غیر واقعی است خانمه نشسته پشت میز من دوست دارم باهاش صحبت کنم نهارم را برمیدارم میرم کنار صندلی ان میشینم دل تو دلم نیست خانمه خیلی خوبه خیلی زیبا طلعت فرزانه خانم ترابیان و یک خانم دیگه خانم خوارزمی با خانمه صحبت کردم خانم خجسته اخرش ان چیزی که من میخواستم نشد خوب شانسه دیگه طلعت کلی میخندید شوخی میکرد این را نوشتم کمی تا بمونه

ادامه این هم مثل همه نانوشته های نوشته نشده بذار بمونه نوشته هایی را نوشتم که تکذیب کردم من ننوشتم نوشته هایی را نوشتم انگاری سم دارم تو لیوان ابم میریزم سمی که هر لحظه جانم را ممکن بگیره مگه تو به خدا نگفتی دعاتو پس میگیری مسیر نوشته هام را عوض کردن انچه را که باید مینوشتم ننوشتم اسم این عزیزان را نوشتم عزیزانی پر خاطره و ماندگار

حرفهام تلخ شدن تلخ که حتی با شیرین تو هم نمیشه خورد

کاش حرفهای من همه نقطه چین نبود









.

هیچ نظری موجود نیست: