۱۳۸۹/۰۱/۱۹

آی دزد

سلام خوبی
مثل نماز و روزه ...
خدا رحمت کنه خاله را هر موقع می گفتم دزد لب پایینش را گاز می گرفت و همزمان با دست چپ می زد پشت دست راستش

------------------------------------------

آقایی که نشسته روی صندلی دستش را می ذاره روی قلبش و میگه خانم پ نمی ذارن نمی ذارن آدم حرف دلش را بزنه اگه حرف دلت را یه وقت بزنی .....

-------------

توی همین هفته بود یا هفته گذشته مطلب را خواندم توی این دنیای مجازی که .....

این خیابان و این پیاده رو هر روز من را می بینند مسیرم همین طرف است از روز شنبه تا پنج شنبه لوازم تحریریه می تونه حدس بزنه وقتی میرم هونجا چی می خواهم بخرم

مطبوعاتیه می دونه چه روزنامه هایی می خرم حتی قبل از این که روزنامه بخرم خودش میگه این روزنامه هنوز نیومده میوه فروشیه می دونه که دیگه نباید به من بگه میوه ها را ورشوو برندار...

من بعضی روزها ی هفته با دست های رنگی که گاهی بوی نفت میده مانتو یا شلواری که رنگی شده صورتی که رنگی شده از چلوی سوپر لوازم تحریر بانک مرغ فروشیه گوشت فروشیه که صاحبش صندلی می ذاره جلوش درش اونجا میشینه و خیلبان و ادمها را نگاه میکنه گاهی دستش زیر چونش هست من از روبروی خرما فروشی رد می شم از روبروی اون خانمه که کتاب های مذهبی می فروشه من هر روز از جلوی همه اینها می گذرم

به کی میشه گفت من نوشتم وقتی یک نفر خیلی زودتر میاد و می نویسه توی وبش

من نوشتم نیاز به دیدن نیست که قبلا ندیده دیدم من ندیدم حس کردم میشه احساس کرد

من نوشتم آنچه را که دیدم توی خیابون من نوشتم کوتاه به اون خانمه که خیلی خوبه خنده رو هست من خیلی دوستش دارم اون خانه که خوبی به همه هست و همه بهش احترام می ذارن اون که خیلی خیلی خوب می نویسه

به اون خانمه نشونش دادم کمی چهره درهم کرد اخم کرد دوباره خواند و گفته اصلا خوب نیست هیچ احساسی پشتش نیست

نه اون خانمه ننوشته اون خودش خیلی خیلی خوب می نویسه

مامان میگه از پس گوشه گوشه اتاقت فقط کاغذ ریخته که حالا هر چی را می خواهی باید دنبالش بگردی

من نوشتم از زاویه دید خودم آنچه را که حس کرده بودن ننوشتم غرورم را نوشتم الکی خودم را به بی خیالی زده بودم نوشته بودم خانمه حق داشت بگه قشنگ نیست من توی خیابون آنچه را که دیدم ننوشتم من زاویه دید خودم را ننوشتم من آنچه را که توی خیابون اتفاق افتاده بود ننوشته بودم نه بهتر بگم اون حس دوست داشتنی را که کنار پیاده رو دیدم اما خوب ننوشتمش من همه چی عین دیدن مغازه ها نوشته بودم مثل وقتی که خطوط روزنامه را می خونی من نوشتم خانمه گفت خوب نیست حالا یکی دیگه می نویسه که اگر بگی این که نوشته خوبی نبو د فقط ... من به نوشته خودم خودم نوشتم نمی گم بد

ورقه کاغذ خوشگل تا خورد رفت لای دفتر دفتر گذاشتم توی کشو کمد

حالا نوشته من یک خط فقط یک خط سر از اینجا در بیاره آدم باید چه جوری فکر کنه ...

کار پریا نیست پریا از گشنگی مردن اون خانمه مسن گفته بود پریا گشنشون هست تا حالا مطمئنا از گشنگی مردن

کار قاصدکه هست نه کار اون قاصدکی که توی حیاط می بینمش مستقیم داره توی مسیرشم میره از جلوش کنار میگم زود رد شو برو من قاصدک ها کاری ندارم اگه توی اون فیلمه خانه به حرف قاصدک ها نمی داد هیچ اون همه اتفاق براش نمی افتاد

نه کار اون قاصدکه نیست

کار همین قاصدکه هست که هفته گذشته یکم عقب تر دیدمش جلو پادری خونه نشسته بودم بند کفش ها را می بستم کنار پام هی بالا و پایین می رفت گفتم می خواهد بره بیرون جلوش نشستم بهش خندیدم

احتمالا از توی اتاق من می امده این دفعه نمی ذارم هیچ قاصدکی سالم از اتاق من نه از خونم برم بیرون این همه شباهت حتی توی زاویه دید حتی توی لج بازی با دل و چشم نه همینی که من نوشتم

خدا اونی که دعا کرد شکل من بود صداش شبیه من بود احساسش مثل من بود خیلی شبیه من بود من نبودم اگه بگی تو بودی من تکذیب می کنم

من نوشته ام را می خواهم

هیچ نظری موجود نیست: