۱۳۸۹/۰۱/۲۸

سلام خوبی


بچه: مامان! شاهزاده روياها با اسب سفيد يعني چي؟> مامان : يعني يه خري مثل بابات > شوهره مياد خونه به زنش ميگه: من براي شام دوستمو دعوت کردم خونه امون> زنش ميگه: چرا اين کار رو کردي، ببين خونه چقدر بهم ريخته است، ظرفا کثيفن،هيچي هم براي خوردن تو يخچال نيست و شوهره ميگه: ميدونم ولي اشکالي ندارهزنه ميگه: اگه ميدوني، پس چرا دوستت رو دعوت کردي؟شوهر ميگه: آخه اون زده به سرش بره زن بگيره
مرا جدي نمي گيري منم حواي فردايتتو آدم هستي و من تك درخت سيب رويايت تو را جدي نمي گيرم كه مي ترسم شبي تنهابمانم گم شوم در قصر روياهاي زيبايت مرا حتي نمي بيني منم يك ابر بازيگوشكه پنهان مي شوم مي بارم از چشمان در يايت تو را حتي نمي بينم كه نزديكي ولي دوريشبيه غصه هايم مي نشينم تا تماشايت دوباره آتشي افتاده بر خاكستري پنهانمسيحي تازه مي خواهم بسوزانم چليپايت
و هیچکس نمیداند نام آن کبوتر غمگین که از قلبها گریخته،ایمان است!!



هیچ نظری موجود نیست: