سلام خوبی
ترس را همه ی انسانها تجربه کردن کم و زیاد
منم از خیلی چیزها ترسیدم
مادر دخترحدود یک ساله اش را دارد آرام می کند بچه خیلی گریه می کند خدای من این دختر کوچولو با مادرش اینجا چکار می کند جای انها نباید اینجا باشد اینجا جای کسانی هست که حالشان خیلی بد است نگرانی از سر و کول مادر می ریزد هر کسی یک نگاه کوچک بندازد می فهمد دختر کوچولو بیمار هست سمت مادر میرم دل تو دلم نیست نمی خواهم بشنوم بچه چه بیماری دارد
شاید کمک کنم بچه ارام بشود مادر از من می پرسد شما برای چی اینجا هستید ؟جوابش را که میگیرد با اشاره به دختر کوچولوش می گوید کلیه اش مشکل داشت الان خوب شده نفس راحتی می کشم میگم خدا را شکر خدا را شکر فقط دکتر گفته بیاییم یک چک دوباره کنیم خدا را شکر خدایا به همه ی کودکان سلامتی بده
برادر محترم کتابی را دادند برای مطالعه فرشته بخوان کسی که این کتاب را نوشته خودش دیده تجربه کرده و یکی از دوستانم ( او همه اقاهای اطراف خودش را دوست خودش صدا می زند وقتی ازش می پرسی واقعا دوستت هست میگه همکاریم همکلاسی هستیم هم مسیر هستیم این که دوست دوست واقعی او هست یا هم مسیر هم کلاسی و غیره اطلاعی در دست نیست )
برادر محترم می داند یک ترس قدیمی از این چیزها دارم . اما بار پیشنهاد خواندن کتاب را دارد وقتی کتاب را خواندم نشان داد پیشنهاد خواندن کتاب واقعا عالی بوده اما این ترس که اجازه ی خواندن ادامه کتاب را به من نداد کتاب را همان جایی که نشسته بودم می خواندم رهاش می کنم یعنی درست وسط اتاقم روی زمین تا وقتی برادر محترم و خوبم خانه نیامدند وارد اتاقم نشدم
ازش خواستم خودش کتاب را از اتاقم بردارد و این که حاضر نیستم دست به کتاب بزنم با این که دوست دارم ادامه کتاب را بخوانم همیشه فکر می کردم اون کتاب اولین و آخرین و تنها کتابی هست که از خواندنش انقدر ترسیدم اما این طور نبود
وقتی آقای دکتر برگه ی آزمایش دید و با تعجب نگاهش کرد سرش را با ناراحتی تکان داد وقتی خواند چی توی برگه نوشته
بعد از ظهر را میرم توی یک کتاب فروشی کتابی را می خرم که حرف های آقای دکتر توی آن به زبان ساده علمی نوشته شده
کتاب تصویر داشت تصویرهای ترسناک کتاب را تا آخر می خوانم بارها و بارها توی کتاب خانه ی اتاقم یک جای خوب نصیبش می شود این کتابه از اون کتاب قبلی ترسناک تر بود اگر یک روزی برادر محترم باز دوستش را ببیند ازش می خواهم کتاب را دوباره امانت بگیرد ادامه اش را بخوانم
یکی از پسرخاله های محترم که مادر گرامی از ما خواسته از گل کمتر به او نگیم یک روزی از این روزگاران بلند همه جا جار زد که یک فیلم خیلی ترسناک دیده دسته جمعی تصمیم گرفتیم فیلم را از ایشون امانت بگیریم شب تماشا کنیم وقتی از پسرخاله خواستم فیلمش را بده تماشاکنیم گفت فرشته می ترسی ترسناکه پیشنهاد می کنم بگذری از دیدنش
اما اصرار از من و همراهم که این فیلم را دسته جمعی خواهیم دید پسر خاله از گل بهتر ما دی وی دی در اختیار ما گذاشت و یک برچسب توضیح به اون زد این دی وی دی شامل دوازده عدد فیلم است و فیلم ترسناک اسمش الان یادم نیست( این پسر خاله گفت) داستانش این هست که یک تعداد دانشجو وارد یک غار می شوند و خورده می شوند
دسته جمعی تصمیم گرفتیم فیلم را ساعت دوازده شب به بعد تماشا کنیم تا ترسی را که پسر خاله میگه هیجان انگیز کنیم
پنج نفر بودیم روبروی مانیتور برادر محترم نشسته بودند روی صندلی دقیقا روبروی مانیتور بقیه ایستاده بودیم برادر محترم دانه دانه فیلم ها را چک کردند اها خود فیله هست باید همین باشه خود پسر خاله تعریف کرد گفت یک تداد دانشجو هستند که می روند داخل یک غار برای تماشا و تفریح اول فیلم همین بود فیلم شروع شد دانشجوها یک عده دختر و پسر جوان رفتند داخل غار توی غار هم تاریک هست چراغ قوه هاشون روشن کردند تصویر دیوارهای غار را نشان می داد روی صورت ادم ها نور نبود ناگهان..... صدای خورده شدن صدای جیغ چراغ قوه هایی که خاموش می شدند فیلم سیاه سیاه بود تنها چیزی که میشنیدیم صدای خوردن و صدای جیغ هر چی تماشا کردیم همین بود گاهی یک نور کوچیک توی فیلم نشان می داد نشان از روشن کردن کبریت اونم خاموش می شد حوصله مان سر رفت گفتیم فیلم بزن جلو ببینیم چی اینها را می خوره برادر محترم فیلم برد جلو همان تصویر سیاهی و جیغ و صدای خوردن فیلم باز برد جلو همان انتهای فیلم پلیس دارد جسدها را از غار میارد بیرون برای پلیس فیلم هم ناشناخته بود چه موجودی انها را می خورد برادر محترم دوباره فیلم را عقب و جلو کرد هیچی دوباره دوازده تا فیلم را چک کرد از من خواست تعریف کنم پسرخاله دقیقا فیلم را چطوری تعریف کرده یک نفر توی جمع گفت یعنی پسرخاله با این ..... از همیچین فیلمی ترسیده این که هیچی نداشت هیچی به هیچی هیچ کدام از دوازده فیلم را تماشا نکردیم نه آن شب نه فردا و نه هیچ وقت دیگه دی وی دی بخیر و سلامت رساندیم دست صاحبش
این که ترس برادر مرگه یا این که ترسو باشید و تندرست این که چی به چی و کدام لازمه فقط می دانم از ترس باید درست و به جا استفاده کنیم و این که کجاها نباید بترسیم کاش می دانستم کاش می توانستم کی چی وقت ؟
ترس را همه ی انسانها تجربه کردن کم و زیاد
منم از خیلی چیزها ترسیدم
مادر دخترحدود یک ساله اش را دارد آرام می کند بچه خیلی گریه می کند خدای من این دختر کوچولو با مادرش اینجا چکار می کند جای انها نباید اینجا باشد اینجا جای کسانی هست که حالشان خیلی بد است نگرانی از سر و کول مادر می ریزد هر کسی یک نگاه کوچک بندازد می فهمد دختر کوچولو بیمار هست سمت مادر میرم دل تو دلم نیست نمی خواهم بشنوم بچه چه بیماری دارد
شاید کمک کنم بچه ارام بشود مادر از من می پرسد شما برای چی اینجا هستید ؟جوابش را که میگیرد با اشاره به دختر کوچولوش می گوید کلیه اش مشکل داشت الان خوب شده نفس راحتی می کشم میگم خدا را شکر خدا را شکر فقط دکتر گفته بیاییم یک چک دوباره کنیم خدا را شکر خدایا به همه ی کودکان سلامتی بده
برادر محترم کتابی را دادند برای مطالعه فرشته بخوان کسی که این کتاب را نوشته خودش دیده تجربه کرده و یکی از دوستانم ( او همه اقاهای اطراف خودش را دوست خودش صدا می زند وقتی ازش می پرسی واقعا دوستت هست میگه همکاریم همکلاسی هستیم هم مسیر هستیم این که دوست دوست واقعی او هست یا هم مسیر هم کلاسی و غیره اطلاعی در دست نیست )
برادر محترم می داند یک ترس قدیمی از این چیزها دارم . اما بار پیشنهاد خواندن کتاب را دارد وقتی کتاب را خواندم نشان داد پیشنهاد خواندن کتاب واقعا عالی بوده اما این ترس که اجازه ی خواندن ادامه کتاب را به من نداد کتاب را همان جایی که نشسته بودم می خواندم رهاش می کنم یعنی درست وسط اتاقم روی زمین تا وقتی برادر محترم و خوبم خانه نیامدند وارد اتاقم نشدم
ازش خواستم خودش کتاب را از اتاقم بردارد و این که حاضر نیستم دست به کتاب بزنم با این که دوست دارم ادامه کتاب را بخوانم همیشه فکر می کردم اون کتاب اولین و آخرین و تنها کتابی هست که از خواندنش انقدر ترسیدم اما این طور نبود
وقتی آقای دکتر برگه ی آزمایش دید و با تعجب نگاهش کرد سرش را با ناراحتی تکان داد وقتی خواند چی توی برگه نوشته
بعد از ظهر را میرم توی یک کتاب فروشی کتابی را می خرم که حرف های آقای دکتر توی آن به زبان ساده علمی نوشته شده
کتاب تصویر داشت تصویرهای ترسناک کتاب را تا آخر می خوانم بارها و بارها توی کتاب خانه ی اتاقم یک جای خوب نصیبش می شود این کتابه از اون کتاب قبلی ترسناک تر بود اگر یک روزی برادر محترم باز دوستش را ببیند ازش می خواهم کتاب را دوباره امانت بگیرد ادامه اش را بخوانم
یکی از پسرخاله های محترم که مادر گرامی از ما خواسته از گل کمتر به او نگیم یک روزی از این روزگاران بلند همه جا جار زد که یک فیلم خیلی ترسناک دیده دسته جمعی تصمیم گرفتیم فیلم را از ایشون امانت بگیریم شب تماشا کنیم وقتی از پسرخاله خواستم فیلمش را بده تماشاکنیم گفت فرشته می ترسی ترسناکه پیشنهاد می کنم بگذری از دیدنش
اما اصرار از من و همراهم که این فیلم را دسته جمعی خواهیم دید پسر خاله از گل بهتر ما دی وی دی در اختیار ما گذاشت و یک برچسب توضیح به اون زد این دی وی دی شامل دوازده عدد فیلم است و فیلم ترسناک اسمش الان یادم نیست( این پسر خاله گفت) داستانش این هست که یک تعداد دانشجو وارد یک غار می شوند و خورده می شوند
دسته جمعی تصمیم گرفتیم فیلم را ساعت دوازده شب به بعد تماشا کنیم تا ترسی را که پسر خاله میگه هیجان انگیز کنیم
پنج نفر بودیم روبروی مانیتور برادر محترم نشسته بودند روی صندلی دقیقا روبروی مانیتور بقیه ایستاده بودیم برادر محترم دانه دانه فیلم ها را چک کردند اها خود فیله هست باید همین باشه خود پسر خاله تعریف کرد گفت یک تداد دانشجو هستند که می روند داخل یک غار برای تماشا و تفریح اول فیلم همین بود فیلم شروع شد دانشجوها یک عده دختر و پسر جوان رفتند داخل غار توی غار هم تاریک هست چراغ قوه هاشون روشن کردند تصویر دیوارهای غار را نشان می داد روی صورت ادم ها نور نبود ناگهان..... صدای خورده شدن صدای جیغ چراغ قوه هایی که خاموش می شدند فیلم سیاه سیاه بود تنها چیزی که میشنیدیم صدای خوردن و صدای جیغ هر چی تماشا کردیم همین بود گاهی یک نور کوچیک توی فیلم نشان می داد نشان از روشن کردن کبریت اونم خاموش می شد حوصله مان سر رفت گفتیم فیلم بزن جلو ببینیم چی اینها را می خوره برادر محترم فیلم برد جلو همان تصویر سیاهی و جیغ و صدای خوردن فیلم باز برد جلو همان انتهای فیلم پلیس دارد جسدها را از غار میارد بیرون برای پلیس فیلم هم ناشناخته بود چه موجودی انها را می خورد برادر محترم دوباره فیلم را عقب و جلو کرد هیچی دوباره دوازده تا فیلم را چک کرد از من خواست تعریف کنم پسرخاله دقیقا فیلم را چطوری تعریف کرده یک نفر توی جمع گفت یعنی پسرخاله با این ..... از همیچین فیلمی ترسیده این که هیچی نداشت هیچی به هیچی هیچ کدام از دوازده فیلم را تماشا نکردیم نه آن شب نه فردا و نه هیچ وقت دیگه دی وی دی بخیر و سلامت رساندیم دست صاحبش
این که ترس برادر مرگه یا این که ترسو باشید و تندرست این که چی به چی و کدام لازمه فقط می دانم از ترس باید درست و به جا استفاده کنیم و این که کجاها نباید بترسیم کاش می دانستم کاش می توانستم کی چی وقت ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر